راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

طبقه بندی موضوعی

حی علی گمرک! حی علی واردات!

بسیار دیده شده که برخی رسانه‌های تازه به عرصه‌ی مجازی واردشده، احتمالا برای جلب توجه بیشتر و افزایش کلیک و بالارفتن رتبه آلکسای وب‌سایت خبری خود، اقدام به انعکاس خبرهایی مصور مبنی بر شیوع بی‌حجابی و قلیان‌سراهای مختلط و فستیوال‌های بومی مروج بی‌حیایی و... می‌کنند که: ای وای! مملکت از دست رفت!! ببینید اوضاع و احوال جوانان چگونه است و چطور مورد اصابت تیروترکش‌های تهاجم فرهنگی قرار گرفته‌اند!

با مروری بر محتوای این‌گونه خبرها، صرف نظر از چند عکس سانتال مانتالی از دخترها و پسرها، آنچه که اصلا به آن پرداخته نمی‌شود طرح این پرسش است که چگونه و با طی کردن چه فرآیند قانونی این همه لباس‌های مروج (به قول خودشان) بی‌حیایی و در کنارش اجناسی که جز در مورد مانور تجمل قابلیت استفاده ندارند وارد ویترین مغازه‌های جمهوری اسلامی می‌شوند؟!

گمرک جمهوری اسلامی پر است از اجناسی که تماما در صدد تکمیل فرآیند استحاله‌ی فرهنگی سرمایه‌داران غربی است ولی ما همه‌ی توجه خود را به چهارتا جوان مصرف‌کننده‌ی این اجناس دوخته‌ایم.

یادم می‌آید گزارشی تصویری از رسانه ملی پخش می‌شد که طی آن با خانم‌های محجبه در داخل پاساژها مصاحبه می‌کردند و می‌گفتند ما برای پیداکردن یک مانتوی مناسب باید صدتا مغازه را زیرورو کنیم تا بلکه یکی از آن قدیمی‌ها نصیب‌مان شود!

نحوه‌ی چگونگی وارادات این‌گونه کالاها به خاک ایران، سوژه‌ی مناسب‌تری برای این‌گونه وب‌سایت‌ها است.

حی علی گمرک! حی علی واردات!

  • سید هادی مصطفوی

تأملی در برگزاریِ این همه یادواره‌های شهدا در شهرها و روستاها

زنده نگه‌داشتن یاد و نام شهدا فریضه‌ی بسیار مقدسی است که باید بر انجام این کار اهتمام ورزید. در سال‌های اخیر نیز این کار بیشتر از همه در قالب برگزاری مراسم یادواره‌ی شهدای یک محله و یا یک روستا و یک شهر و استان صورت گرفته است که صرفاً یک برنامه‌ای نمادین است.

به عبارت دیگر باید گفت اکثر فعالیت‌های صورت‌گرفته فقط و فقط مخصوص همان بازه‌ی زمانی است که آن برنامه در حال اجراست و برای زمان‌های بعد از خودش، مصرفی ندارد. اکنون دیگر بنرهای چند متری اعلام برگزاری یادواره‌های شهدای یک روستا و محله و کوچه و ... در جای‌جای شهر قابل مشاهده است و همگی مساجد و حسینیه‌ها اگر هیچ کاری هم در طول سال نکنند، مراسم یادواره‌ی شهدا را در کارنامه‌ی خود دارند.

سؤال اساسی و مهم این‌جاست که آیا نیازی به این همه یادواره‌های شهدا داریم؟ و آیا مسئولین برگزاری این مراسم و مدیرانی که اجازه‌ی برگزاری این مراسم را می‌دهند به خروجیِ و آورده‌ی این مراسم فکر کرده‌اند؟ یادواره‌هایی که با قرائت قرآن شروع می‌شوند، یکی از رزمندگان خاطرات جنگ تعریف می‌کند، یک روحانی سخنرانی می‌کند و آخر روضه‌ای هم خوانده می‌شود و ... تمام! و این‌که این برنامه‌ها مختص همان زمانی است که در حال برگزاری است و در نهایت هر سال یک شهر می‌ماند با ده‌ها و صدها یادواره‌هایی که با مصرف بیت‌المال و کمک‌های مردمی، اندک خروجی‌ای هم ندشتند.

علت این همه ریخت‌وپاش و شلختگی، عدم توجه به مسئله‌ی «تولید محصولات فرهنگی» است. چرا که قاطبه‌ی متولیانِ این‌گونه برنامه‌های به‌ظاهر فرهنگی، هیچ‌گاه به این موضوع فکر نمی‌کنند که چنان‌چه یک محله‌ای دارای چند شهید است، در کنار مراسم سالیانه، به تألیف کتاب و تهیه‌ی مستند و فیلمی از زندگی‌نامه‌ی آن شهدا پرداخته شود تا برای نسل‌های بعد هم بتوان کاری کرد. عموماً در این‌گونه برنامه‌های مقطعی، کار آموزشی صورت نمی‌گیرد که بتواند بر اذهان و قلوب مخاطبانش تأثیر عمیق بگذارد.

نمونه‌ی بارز این پدیده در اردوهای راهیان نور هم دیده می‌شود. نهادها و سازمان‌هایی که در طول سال به کارهای نمادین و اردویی روی می‌آورند، راهیان نور را هم صرفا یک کار نمادینی می‌دانند که باید همه‌ساله برگزار شود و می‌پندارند که با این کار، یاد و نام شهدا را زنده نگاه می‌دارند؛ اما به‌واقع این اردوها را نمی‌توان کار فرهنگی تلقی کرد؛ چرا که «کار فرهنگیِ یک هفته‌ای» نداریم؛ بلکه قبل و بعد از این اردو باید فعالیت‌هایی صورت بگیرد. اما شاهدیم که پس از برگزاری اردو، نه کسی جذب سیستم شده و نه هیچ اتفاق جدیدی افتاده؛ اما اگر چنان‌چه قبل از برگزاری اردو، سلسله برنامه‌های آموزشی برای مخاطبان برگزار شود، آن شخص خودش را در متن کار حس می‌کند و نگاهش به اردو یک نگاه معنوی است نه صرفا سفری به مناطق عملیاتی!

کسی را در نظر بگیرید که در حال نگارش یک کتاب پیرامون زندگانی یک شهید است و برای این کار، آموزش‌هایی را دیده و تحقیقاتی هم به عمل آورده است. حال وقتی این شخص وارد فضای مناطق عملیاتی می‌شود، چنان نگاهی دارد که از وجب‌وجب مناطق و ثانیه‌ثانیه‌ی اردو برای پیشبرد اثر خود استفاده می‌کند و پس از اردو نیز افسرده و دلگیر نمی‌شود و مثل برخی‌ها در وبلاگ و دفتر خاطراتش اظهار شرمندگی و بدبختی و عجز و ناله نمی‌کند که ای وای ما هیج کاری برای شهدا نکرده‌ایم! بلکه پس از اردو با نشاط بیشتری به ادامه‌ی نگارش کتاب خود می‌پردازد. ( و یا هر اثر فرهنگی دیگر)

به طور کلی شرکت در این‌گونه مراسم و اردوها به خودی خود، هدف نیست؛ بلکه ابزاری است برای رسیدن به هدف. هدف هم تولید اثری است که بتوان به آن افتخار کرد که شاید آن‌چنان زیبا و تأثیرگذار باشد که رهبرت راجع به آن بگوید:

«ساعات خوش و با صفایی را در مقاطع پیش از خواب، با این کتاب گذراندم؛ والحمدلله»یک

* یک. بخشی از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب نورالدین پسر ایران؛ بیستم دی‌ماه 90

بازنشر در عمارنامه و تا شهدا و راز57 .
  • سید هادی مصطفوی

برای خدا

بودن، تمامِ فلسفه‌ی زندگی نبود

ماندن به جز اشاعه‌ی مردانگی نبود

این شاهدان که خاطرشان نیک مانده است

باری؛ به جز برای خدا بندگی نبود


  • سید هادی مصطفوی

پیامک جدید دولت به مردم!!

یک بار دیگر با #799* تماس بگیرید!


این روزها سخن‌گفتن از بی‌تدبیری دولت، کار چندان سختی نیست؛ مسلماً وقتی در دهه‌ی فجر و در اوج تکرار شعارهای اصیل انقلاب اسلامی که همان «ذلت‌ناپذیری و آرمان‌خواهی» مردم می‌باشد با صحنه‌هایی مواجه می‌شویم که جز تحقیر و ایجاد خدشه به غرور و عزت مردم، حامل پیام دیگری نمی‌باشند، چیز دیگری هم نمی‌توان گفت.

اما نکته‌ی مهم این‌جاست؛ دولت «تدبیر و امید» که با «کلید» حل مشکلات به میدان عمل آمده بود، و می‌گفت انقدر فضا بحرانی است که دیگر مجال «تجربه و خطا» نمی‌باشد و می‌بایست از پیران دنیادیده و آگاه به مسائل روز استفاده کرد و بعد همه‌ی سیاست‌مداران عصر کوپنیسم را گرد هم آورد و با تمام هم‌اندیشی‌ها و با استمداد از تجارب آن‌ها به طرح‌های صد روزه و ضربتی روی آورد و نهایتاً ته ته ته فکر اقتصادی خود را به کار گرفت و یک سبد پنیر و برنج هندی و روغن و ... به مردم هدیه داد... آن هم در دهه‌ی فجر!!

البته اگر زیرکی و سیاسیت رجال بزرگوار به آن حد اعلای خود باشد، مسلماً می‌توانند از این تصاویر طوری سخن بگویند که ملت در 8 سال گذشته دچار قحطی و گرسنگی بودند؛ طوری که طبق آمارگیران باتجربه‌ی دولت، اکثر کدبانوها به دلیل نبود روغن، غذای خود را بخارپز و یا آب‌پز می‌نمودند و از سویی به دلیل مساعدنبودن شرایط جوی در 8 سال گذشته، آب به اندازه‌ی کافی به مزارع و مراتع نرسید و در نتیجه نه زمینی زیر کشت برنج رفت؛ پس در نتیجه مجبور شدند از کشور دوست و همسایه هند تقاضای برنج کنند و نه گاو و گوسفندی زنده ماندند که بخواهند به ما شیر بدهند و آن را به پنیر تبدیل کنند! و اصطلاحاً ضریب پنیر صبحانه‌ی مردم خصوصاً کارمندان و بازنشستگان که به مصرف عسل و سایر فراورده‌های غیرلبنی مقوی روی آورده بودند، پایین آمده بود.

از طرفی هم طبق شعار همیشگی مرشد بزرگ، چون قشر آسیب‌پذیر می‌بایست زیر سنگینی وزن این سبد لــــــــه بشوند، لذا دولتی‌ها سریعاً تصمیم گرفتند که اگر قشر آسیب‌پذیر و کم‌درآمد و به دنبال نان شب و واقعاً زیر خط فقر با #799* تماس گرفتند، این پیام را به ایشان بدهند:

«چون شما وضع‌تان خوب است و به این هدایای ناچیز نیازی ندارید، تصمیم گرفتیم عزت و کرامت شما را حفظ کنیم و سیاست گداپروری 8 سال گذشته را نسبت به شما اعمال نکنیم. البته از آن‌جایی که تعداد افرادی که واقعا در زیر سبد، لــــــــه شده‌اند، فراتر از انتظارمان بود، تصمیم گرفتیم در آینده‌ی نزدیک به برخی از آن‌ها نیز هدایایی در داخل سبد تقدیم کنیم».
  • سید هادی مصطفوی

لذّت خواندنِ این کتاب در دهه‌ی فجر

مدت‌ها پشیمان بودم!

از این‌که چرا بیشتر با زندگانی امام آشنا نشدم؟ چرا تاریخ انقلاب را خوب نخواندم و چیزهای زیادی از آن دوران نمی‌دانم؟ این‌که آقا سید روح‌الله موسوی خمینی که بود؟ آن نوجوانی که در دره‌ی گل‌های زرد می‌نشست و با خدایش سخن می‌گفت؛ آن روح‌الله‌ای که می‌نشست کنار صاحبه خانم و روزگار گذشته و حال را از زبانش می‌شنید، از روح‌الله‌ای که چه حرف‌ها با قدس‌ایران نمی‌زد و به او قول می‌داد که قبل از انجام هر کاری، اول با او در میان می‌گذارد.....

و از هر آن‌چه از این نوجوانِ پُر از سؤالِ دردمند سر می‌زد و از او مرادی ساخت که می‌گفت مریدانم در گهواره‌‌ها خوابیده‌اند!

تا این‌که دومین جلد «سه دیدار»، شاه‌کار دیگری از مرحوم نادر ابراهیمی به دستم رسید.

جلد دومِ «سه دیدار» را حتما بخوانید؛ مخصوصاً خواندنش در دهه‌ی فجر خیلی می‌چسبد. زبانم از توصیف این کتاب قاصر است. نهضت ملی شدن صنعت نفت، ماجرای مصدق و کاشانی، رابطه‌ی امام با آیت‌الله بروجردی، ماجرای کاشانی و فدائیان اسلام، اولین ملاقات روح‌الله خمینی با محمدرضا پهلوی... عطر پیراهن روح‌الله... نگاه نافذ روح‌الله... کلام قاطع روح‌الله... لرزیدن پاهای محمدرضا...، دره‌ی گل‌های زرد، درخت سیبِ خانه‌اش در نوفل‌لوشاتو، انقلاب، اسلام، دوری از قدس‌ایران، دیدار اولش با ... این دیگر قابل وصف نیست...


وقتی همه‌ی این‌ حوادث و اتفاقات، با قلم نادر ابراهیمی نوشته می‌شود، حاصلش همین سه دیداری است که جان را به وجد می‌آورد و در نهایت می‌خواهد دلی سیر گریه کند.

بعد از خواندن کتاب... پشیمانی‌ام مضاعف شد.

پی‌نوشت:

1. یادداشت علی مُدق (فرزند شهید منوچهر مدق) درباره‌ی فیلم «دلتنگی‌های عاشقانه» را در تسنیم بخوانید.
2. علی سلیمانیان نوشت: «آقا سعیدِ» ما را چه شده است؟!
3. بچه‌های سفیر در پی درگذشت مادر شهید بروجردی مستند کوتاهی ساختند با نام مادر؛ حتما ببینید!
4. هم‌چنین ببینید مستند دو قسمتی صداقت امریکایی را که کار دیگری از بچه‌ی سفیر است.
5. سخنان آیت‌الله جوادی آملی در دیدار اسحاق جهانگیری با ایشان را حتما حتما بخوانید. (+)
6. محمد مهدی تهرانی را خیلی دوست دارم. او را پیش‌تر با مجله‌ی اصول‌گرا می‌شناختم و یادداشت‌هایش در رجا؛ می‌گوید الآن وقت سکوت نیست.
7. کسی می‌داند کوثرانه کجاست؟؟
8. پس از شیطنت فارس در نشر مصاحبه‌اش با آقا مهدی عزیز (عضو هیئت نظارت اتحادیه وزین جاد) مبنی بر علت حضور هیئت سه نفره وزارت علوم در دانشگاه تبریز، که هم نام این بزرگوار را اشتباه نوشت و هم از بین آن همه حرف خوب، سوسک‌های بدبخت را تیتر مصاحبه‌اش کرد، مازیار بیژنیِ دوست‌داشتنی هم یک کاریکاتوری درخور توجه کشید که البته سومین اشتباه را نیز او مرتکب شد و به اشتباه، نام دانشگاه تبریز را صنعتی (سهند) تبریز نوشت! (+)
9. رحمان صادقی عزیز از غیرت مردان می‌گوید و از ساپورت زنان. (+)
10. استاد رحیم‌پور ازغدی: اگر ایران بگوید انقلاب اسلامی غلط کرد، امریکا باز هم راضی نمی‌شود.
  • سید هادی مصطفوی


تفکرات دهه‌ی شصتی یعنی همین!

این‌که عده‌ای فرهنگی‌کار بخواهند به مردم شهر هزارسنگر آمل یادآوری کنند که شهر ما هنوز هم هزارسنگر است، در گوشه و کنار شهر چند گونی شن و خاک‌اره پشت هم می‌گذارند و سنگر می‌سازند.


آن وقت این شهر، یک نشریه‌ی درست و حسابی ندارد، یک پایگاه خبری خوب ندارد، یک رسانه‌ی قابل توجه که به درد بچه‌های این شهر بخورد ندارد و .....
و یک سنگر فرهنگی درست و حسابی هم در این شهر نیست...
 

هنوز دهه‌ی شصتی فکر می‌کنند، هنوز برای ثبت گزارش و رفع تکلیف و چیک‌چیک کردن دوربین‌های‌شان...

دیگر خیال‌مان راحت شد... با این کار، آمل، هزارسنگر شد!


  • سید هادی مصطفوی

راهی برای پایانِ سرگردانی‌ها

تقریبا در اکثر شهرهای کشور، مخصوصا شهرهای کوچکی چون آمل، پراکنده‌بودن و یا سرگردان‌بودن نیروهای فرهنگی بیشتر از شهرهای بزرگ به چشم می‌خورد؛ چرا که به دلیل عدم حضور یک تیم و ارگان سازماندهی شده در چارچوب فکری جبهه‌ی فرهنگی انقلاب در فضای این شهرها، تقریبا هیچ مرکزی برای نشست و برخاست این نیروها و دیدار و هم‌اندیشی آنها با یکدیگر وجود ندارد. (البته برای طرح موضوع، ارائه‌ی راه حل و اقدام)


از طرفی، نبود دانشگاه سراسری در آمل، شیب سرعت ارتقای سطح فرهنگی فعالین این شهر را کندتر نموده که نمونه‌ی عکس آن را در شهر همسایه‌مان (بابل) به‌وضوح شاهدیم. طوری که تعداد قابل توجهی از فعالین فرهنگی آمل در بابل و ساری مشغول به فعالیت‌اند و عده‌ی زیادی نیز در تهران.

البته باید گفت که گروه‌ها و تیم‌های پراکنده‌ی زیادی در این شهر در حال فعالیت‌اند، لیکن نبود "مرکز"ی که بتواند این خرده‌جریان‌ها را به یکدیگر متصل کند تا تبدیل به جریان شوند، بسیار به چشم می‌آید.

یکی از ارگان‌هایی که می‌تواند این خرده جریان‌ها را به هم متصل کند، نشریات و دفتر نشریات است؛ طوری که در این شهر جز یکی دو هفته‌نامه که محتوای آن‌ها هیچ ارتباطی به مقوله‌هایی که در اولویت جبهه‌ی فرهنگی انقلاب می‌باشد، وجود ندارد. شاید بخش زیادی از حجم این نشریات را آگهی‌های مزایده و مناقصه و تبریک و تسلیت شامل می‌شود.

اگر نشریه‌ای با داشتن محتوای مورد نظر جبهه‌ی فرهنگی انقلاب (که دغدغه‌ی نیروهای ارزشیِ سرگردان می‌باشد) در هر هفته بر روی باجه‌ی روزنامه‌فروشی‌ها دیده شود، مسلماً می‌تواند در دورهم جمع‌کردن و از سستی خارج‌کردن این نیروها مؤثر واقع شود. چرا که یک شخص با انگیزه، با خواندن این نشریه خواهد دانست که گروهی با طرز تفکر مطلوبش یک جا جمع شده‌اند و دارند کار فرهگی می‌کنند. لذا در اولین فرصت، این قطره هم به جمع جریان آن چشمه‌ی کوچک خواهد پیوست.

دعا کنید بتوانیم این کار را انجام بدهیم.


  • سید هادی مصطفوی

«مردی در تبعید ابدی» را هر چند دیر ولی بالاخره خواندم؛ کتابی درخور توجه و بسیار خواندنی که با شیوه‌ی نگارشیِ خاصِ نادر ابراهیمی - این نویسنده‌ی خوش‌ذوق ایران اسلامی - نگاشته و منتشر شده است.

این کتاب شرح زندگانی محمد صدر قوام شیرازی - صدرالمتألّهین - است که شرح حالش از کودکی تا نوجوانی، آن هنگامی که برای نخستین‌بار در سن هفده سالگی و در خلوتی شبانه در کنار شیخ بهاءالدین عاملی ایستاد و لب به سؤال گشود و ...

تا دوران جوانی‌اش که این مُلای بیست و چند ساله همراه با علمای برجسته و به‌واقع اهل علمِ آن دوران چون میرمحمدباقر استرایادی (میرداماد) و میر فندرسکی و شیخ بهاءالدین عاملی هم‌قدم می‌شود...

تا دوران پر گشودن ملا و آسمانی‌شدن روحش و تاب نیاوردنِ جامداندیشانِ خودمنجمدشده‌ی دگرگونی‌ناپذیر... تا دوران سنگ‌اندازیِ سنگ‌اندازان و تیراندازیِ تیراندازان و ناسزاگوییِ ناسزاگویان و گُر گرفتنِ آتش کینه و حسد علما و زُهّاد درباری که ملا هیچ‌گاه آنان را نبخشید...

و تا آن‌جایی که یک نگاه بر دهانِ مُرشدِ کامل - شاه عباس - است و نگاه دیگر، بینِ جلادانِ در کنارِ درِ مجلس ایستاده، تقسیم می‌شود تا افتخار به دار آویختن و یا گردن‌زدن و یا کور کردن و یا حتی بلعیدنِ این مجرمِ کافرِ از خدا بی‌خبر نصیب کدام‌شان خواهد شد...

و تا آن‌جا که مرشد کامل، از میانِ دو راهی که یکی را آن زاهدانِ ریاکارِ دل به دنیا فروخته‌ی طمّاعِ کینه‌توزِ کاسبِ درباری و دیگری را آن سه گوهر ناب جهان اسلام، پیش رویش نهادند، مشیِ «اعـــتـــدال» بر می‌گزیند و دستور به نفیِ بلدِ صدرالمتألّهین شیرازی می‌دهد...

تا خروج با عزت و آبرویش از اصفهان و آن‌گاه دست بانو را گرفتن و ساکن‌شدن در «کـَــهَـــک» و تحریر اسفار و رساله‌های گوناگون و تا آمد و شد چاپاران از اقصی‌نقاط جهان اسلام (حتی آندلس) در این روستای تا پیش از آن چاپار به خود ندیده... و درخشیدن ملا محمد صدر شیرازی در سراسر بلاد اسلامی...

تا دعوت مردم فارس از ملا محمد و دست آرزو به سویش دراز نمودن و تقاضای افتتاحِ مدرسه‌ی علمیه‌ی الله‌وردی‌خان به دست او... پس آن‌گاه دست بانو را گرفتن و با جمیع مریدان به شیراز ره‌سپار شدن که ملا برای حرف مردم، ارزشی قائل بود بسیار. می‌گفت «مردمِ مؤمن، بخشی از نور حق را در قلب‌های خود دارند».

این کتاب سرشار از خوش‌ذوقی نادر ابراهیمی است که به زیبایی هر چه تمام‌تر به شرح حیات ملاصدرای شیرازی پرداخته است که به زعم حقیر، خواندنش بر هر جوانِ اهل علمی، واجب است!

شادی روح نادر ابراهیمی، صلوات.



  • سید هادی مصطفوی