راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

و باز هم استاد مطهری

پیامبر اُمّــی

تا به حال این سؤال برای‌تان پیش آمده که پیامبر اکرم(ص) که تا پیش از آغاز رسالت، سواد خواندن و نوشتن نمی‌دانسته و اصطلاحا "اُمّی" بوده، آیا پس از رسالت، مواردی از خواندن و نوشتن توسط ایشان در تاریخ ثبت شده باشد؟

از خود و اطرافیان‌تان بپرسید آیا به چنین موضوعی اندیشیده‌اید و اینکه چه پاسخی به آن خواهید داد؟ آیا پیامبر پس از بعثت نیز همچنان امی و بی‌سواد بوده است؟ اصلا آیا تا به حال کتاب "پیامبر اُمّی" استاد مطهری را خوانده‌اید تا به لذت کشف این حقیقت عجیب دست یابید که پیامبر عظیم‌الشأن اسلام، پس از بعثت نیز (جز مواردی معدود که البته مشکوک به صحت‌اند) نه می‌خوانده و نه می‌نوشته است؟ پس اگر مانند دیروزِ من، این کتاب هفتاد صفحه‌ای را نخوانده‌اید، حتما به سراغش بروید و قورتش بدهید!

شرح مجموعه‌ی گل مرغ سحر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تحقیق، نتانی دانست

  • سید هادی مصطفوی

از شرم برادرم: اولین اثر منتشر شده از میلاد عرفان‌پور که این روزها به چاپ چهارم رسیده است. مجموعه رباعی‌هایی که درباره‌ی شهدای دفاع مقدس و همسران و فرزندان آن‌ها و نیز خاطراتی که از شهیدان در زندگی امروزی ما وجود دارد، سروده شده است. کتاب با این رباعی شروع می‌شود:

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست

یک مرد پر از کوه دماوند که نیست

یک مادر گریان که به دختر می‌گفت:

بابای تو زنده است... هر چند که نیست

سعی کنیم همیشه در کنار همه‌ی مطالعاتی که داریم، گریزی هم به شعر و شاعرانگی بزنیم. در شعر حقیقتی نهفته است که در هیچ کتاب و رمان و مجله‌ای نیست.

پی‌نوشت یک: دلم برای خواندن آثار سید مهدی شجاعی تنگ شده. امیدوارم بتوانم در همین نزدیکی‌ها بار دیگر کشتی پهلوگرفته را بخوانم.

پی‌نوشت دو: این مطلب هم در نوع خودش جالب است: زن باید خوشگل باشه

پی‌نوشت سه: 9 دی هم توقیف شد.

  • سید هادی مصطفوی

لذّت خواندنِ این کتاب در دهه‌ی فجر

مدت‌ها پشیمان بودم!

از این‌که چرا بیشتر با زندگانی امام آشنا نشدم؟ چرا تاریخ انقلاب را خوب نخواندم و چیزهای زیادی از آن دوران نمی‌دانم؟ این‌که آقا سید روح‌الله موسوی خمینی که بود؟ آن نوجوانی که در دره‌ی گل‌های زرد می‌نشست و با خدایش سخن می‌گفت؛ آن روح‌الله‌ای که می‌نشست کنار صاحبه خانم و روزگار گذشته و حال را از زبانش می‌شنید، از روح‌الله‌ای که چه حرف‌ها با قدس‌ایران نمی‌زد و به او قول می‌داد که قبل از انجام هر کاری، اول با او در میان می‌گذارد.....

و از هر آن‌چه از این نوجوانِ پُر از سؤالِ دردمند سر می‌زد و از او مرادی ساخت که می‌گفت مریدانم در گهواره‌‌ها خوابیده‌اند!

تا این‌که دومین جلد «سه دیدار»، شاه‌کار دیگری از مرحوم نادر ابراهیمی به دستم رسید.

جلد دومِ «سه دیدار» را حتما بخوانید؛ مخصوصاً خواندنش در دهه‌ی فجر خیلی می‌چسبد. زبانم از توصیف این کتاب قاصر است. نهضت ملی شدن صنعت نفت، ماجرای مصدق و کاشانی، رابطه‌ی امام با آیت‌الله بروجردی، ماجرای کاشانی و فدائیان اسلام، اولین ملاقات روح‌الله خمینی با محمدرضا پهلوی... عطر پیراهن روح‌الله... نگاه نافذ روح‌الله... کلام قاطع روح‌الله... لرزیدن پاهای محمدرضا...، دره‌ی گل‌های زرد، درخت سیبِ خانه‌اش در نوفل‌لوشاتو، انقلاب، اسلام، دوری از قدس‌ایران، دیدار اولش با ... این دیگر قابل وصف نیست...


وقتی همه‌ی این‌ حوادث و اتفاقات، با قلم نادر ابراهیمی نوشته می‌شود، حاصلش همین سه دیداری است که جان را به وجد می‌آورد و در نهایت می‌خواهد دلی سیر گریه کند.

بعد از خواندن کتاب... پشیمانی‌ام مضاعف شد.

پی‌نوشت:

1. یادداشت علی مُدق (فرزند شهید منوچهر مدق) درباره‌ی فیلم «دلتنگی‌های عاشقانه» را در تسنیم بخوانید.
2. علی سلیمانیان نوشت: «آقا سعیدِ» ما را چه شده است؟!
3. بچه‌های سفیر در پی درگذشت مادر شهید بروجردی مستند کوتاهی ساختند با نام مادر؛ حتما ببینید!
4. هم‌چنین ببینید مستند دو قسمتی صداقت امریکایی را که کار دیگری از بچه‌ی سفیر است.
5. سخنان آیت‌الله جوادی آملی در دیدار اسحاق جهانگیری با ایشان را حتما حتما بخوانید. (+)
6. محمد مهدی تهرانی را خیلی دوست دارم. او را پیش‌تر با مجله‌ی اصول‌گرا می‌شناختم و یادداشت‌هایش در رجا؛ می‌گوید الآن وقت سکوت نیست.
7. کسی می‌داند کوثرانه کجاست؟؟
8. پس از شیطنت فارس در نشر مصاحبه‌اش با آقا مهدی عزیز (عضو هیئت نظارت اتحادیه وزین جاد) مبنی بر علت حضور هیئت سه نفره وزارت علوم در دانشگاه تبریز، که هم نام این بزرگوار را اشتباه نوشت و هم از بین آن همه حرف خوب، سوسک‌های بدبخت را تیتر مصاحبه‌اش کرد، مازیار بیژنیِ دوست‌داشتنی هم یک کاریکاتوری درخور توجه کشید که البته سومین اشتباه را نیز او مرتکب شد و به اشتباه، نام دانشگاه تبریز را صنعتی (سهند) تبریز نوشت! (+)
9. رحمان صادقی عزیز از غیرت مردان می‌گوید و از ساپورت زنان. (+)
10. استاد رحیم‌پور ازغدی: اگر ایران بگوید انقلاب اسلامی غلط کرد، امریکا باز هم راضی نمی‌شود.
  • سید هادی مصطفوی

«مردی در تبعید ابدی» را هر چند دیر ولی بالاخره خواندم؛ کتابی درخور توجه و بسیار خواندنی که با شیوه‌ی نگارشیِ خاصِ نادر ابراهیمی - این نویسنده‌ی خوش‌ذوق ایران اسلامی - نگاشته و منتشر شده است.

این کتاب شرح زندگانی محمد صدر قوام شیرازی - صدرالمتألّهین - است که شرح حالش از کودکی تا نوجوانی، آن هنگامی که برای نخستین‌بار در سن هفده سالگی و در خلوتی شبانه در کنار شیخ بهاءالدین عاملی ایستاد و لب به سؤال گشود و ...

تا دوران جوانی‌اش که این مُلای بیست و چند ساله همراه با علمای برجسته و به‌واقع اهل علمِ آن دوران چون میرمحمدباقر استرایادی (میرداماد) و میر فندرسکی و شیخ بهاءالدین عاملی هم‌قدم می‌شود...

تا دوران پر گشودن ملا و آسمانی‌شدن روحش و تاب نیاوردنِ جامداندیشانِ خودمنجمدشده‌ی دگرگونی‌ناپذیر... تا دوران سنگ‌اندازیِ سنگ‌اندازان و تیراندازیِ تیراندازان و ناسزاگوییِ ناسزاگویان و گُر گرفتنِ آتش کینه و حسد علما و زُهّاد درباری که ملا هیچ‌گاه آنان را نبخشید...

و تا آن‌جایی که یک نگاه بر دهانِ مُرشدِ کامل - شاه عباس - است و نگاه دیگر، بینِ جلادانِ در کنارِ درِ مجلس ایستاده، تقسیم می‌شود تا افتخار به دار آویختن و یا گردن‌زدن و یا کور کردن و یا حتی بلعیدنِ این مجرمِ کافرِ از خدا بی‌خبر نصیب کدام‌شان خواهد شد...

و تا آن‌جا که مرشد کامل، از میانِ دو راهی که یکی را آن زاهدانِ ریاکارِ دل به دنیا فروخته‌ی طمّاعِ کینه‌توزِ کاسبِ درباری و دیگری را آن سه گوهر ناب جهان اسلام، پیش رویش نهادند، مشیِ «اعـــتـــدال» بر می‌گزیند و دستور به نفیِ بلدِ صدرالمتألّهین شیرازی می‌دهد...

تا خروج با عزت و آبرویش از اصفهان و آن‌گاه دست بانو را گرفتن و ساکن‌شدن در «کـَــهَـــک» و تحریر اسفار و رساله‌های گوناگون و تا آمد و شد چاپاران از اقصی‌نقاط جهان اسلام (حتی آندلس) در این روستای تا پیش از آن چاپار به خود ندیده... و درخشیدن ملا محمد صدر شیرازی در سراسر بلاد اسلامی...

تا دعوت مردم فارس از ملا محمد و دست آرزو به سویش دراز نمودن و تقاضای افتتاحِ مدرسه‌ی علمیه‌ی الله‌وردی‌خان به دست او... پس آن‌گاه دست بانو را گرفتن و با جمیع مریدان به شیراز ره‌سپار شدن که ملا برای حرف مردم، ارزشی قائل بود بسیار. می‌گفت «مردمِ مؤمن، بخشی از نور حق را در قلب‌های خود دارند».

این کتاب سرشار از خوش‌ذوقی نادر ابراهیمی است که به زیبایی هر چه تمام‌تر به شرح حیات ملاصدرای شیرازی پرداخته است که به زعم حقیر، خواندنش بر هر جوانِ اهل علمی، واجب است!

شادی روح نادر ابراهیمی، صلوات.



  • سید هادی مصطفوی

نگاه آخر صادق


نه تنها در جبهه و عملیات که حتی در لحظات اعزام هم مشخص بود که عده‌ای در حال وداع آخرند؛ طرز خداحافظی‌کردن‌شان، نگاه مادران‌شان و ...

مادرم می‌گفت: «وقتی صادق سوار قطار شد، فهمیدم دیگر بر نمی‌گردد! انگار صادق خودش هم می‌دانست، چون هی بر می‌گشت و نگاهم می‌کرد و باز خداحافظی می‌کرد».

گاهی با مادر در مورد صادق حرف می‌زدیم. از این‌که مدتی قبل از شهادت عوض شده بود. در خانه هم که بود سعی می‌کرد خوراکش مثل غذای لشکر باشد. در لشکر گاهی غذا کم می‌رسید و برای رفع گرسنگی، بچه‌ها خرده نان خشک می‌خوردند، چیزی که در شهر، آدم اگر صد روز هم بماند، به آن‌ها نگاه نمی‌کند.

حاج‌خانم می‌گفت: «در طول ده روزی که صادق در مرخصی بود، شبی نبود که بیدار شوم و او را در حال نماز نبینم». اصلاً عقل می‌گفت که امثال صادق، رفته‌رفته فاصله‌شان از زمین بیشتر می‌شود!


برگرفته از: نورالدین پسر ایران، فصل هفتم (پاسگاه زید)، صفحه 193 و 194

  • سید هادی مصطفوی

"اشکانه" عین ناگفته‌های من است

نمی‌دانم چرا؟ ولی ظاهراً باید هر سال با یکی از این کتاب‌ها وارد دنیای دیگری بشوم و به آن‌چه که در فراموش‌خانه‌ی ذهنم انبارشان کرده‌ام، بیندیشم. آخر گاهی وقت‌ها یادم می‌رود که هستم و چه هستم و چه می‌کنم و با این دلِ کوفتی چه قرار است بکنم؟ گاهی آن‌قدر در بند دل می‌شوم و جز او هیچ‌کس و هیچ‌چیزی را نمی‌بینم، گاهی نیز دل‌زده می‌شوم و از هر آن‌چه که تا پیش از آن، دل‌بسته‌اش شده بودم، دل‌خور می‌شوم. دل است دیگر... چه می‌شود کرد؟


قصه‌ی دل‌بستگی ما به دل، حکایت دیگری است که البته گفتنش به دل شما نمی‌نشیند. برای همین چندان نه اهل دل‌نوشته هستم و نه اهل دل‌نوشته‌خوانی! چرا که همه‌ی این‌ها یک‌طرفه حرف دل‌شان را می‌زنند، بی آن‌که به دیگری فرصت تکلم بدهند. اما اشکانه این‌گونه نیست...

اشکانه، سید حسین را دوست دارد؛ سید نیز اشکانه را. اشکانه جانِ سید است و سید نیز جان او. «اصلا روحش از خمپاره‌ای که قرار بود به زودی شلیک شود، خبر نداشت. گروه‌بان عراقی هم فکر نمی‌کرد کسی آن دورها روی خاکریز نشسته باشد و به کسی فکر کند که دوستش دارد؛ به اشکانه...»

«اشکانه» بار دیگر مرا یاد منوچهر و فرشته انداخت. همان‌ها که وصف دل‌تنگی‌های‌شان را در اینک شوکران خوانده بودم و ... . یادم می‌آید فرشته را که به دانشگاه‌مان آمده بود... با این‌که همه‌ی حرف‌هایش را شنیده و خوانده بودم، اما باز برایم تازگی داشت. (+)

اشکانه به من فهماند که هستم و چه هستم و قرار است با این "دلِ از همه‌جا فراری" چه کنم؛ فهمیدم که در برابر حیای حسین و صبر و دل‌تنگی‌های اشکانه، غم از دست‌دادن مادر و به دنیا نیامدن فائزه هیچ هم نیستم، حتی سایه‌ی هیچ هم نیستم. اشکانه عجب معادلات دنیایم را بر هم زد که گویی بار دیگر متولد شدم و به خیال خام خودم، قرار است "سید حسینی" برای خودم باشم.

اشکانه عین ناگفته‌های من است از حقایقی که جز به اشکانه نخواهم گفت. اشکانه همان قصه‌ی دل‌تنگی‌های من است...

باور می‌کنی؟ نه! تا نخوانی و نبینی و لمسش نکنی باور نمی‌کنی. اصلا اشکانه باورکردنی نیست. اشکانه را زندگی باید کرد... (+)
  • سید هادی مصطفوی

یادداشتی پیرامون دو اثر فرهنگی


درخصوص زندگی و حکومت امام علی(ع)

1. سن و سالی نداشتم که سریال امام علی(ع) از سیما پخش می‌شد و من هم کنار اعضای خانواده‌ام مشغول دیدنش می‌شدم. سریالی که تا به حال، جز تعریف و تمجید، حرف دیگری راجع به آن نشنیده بودم. راستش را بخواهید صحنه‌های زیادی از سریال در خاطرم نمانده بود و بعدها هم موفق به دیدن مجددش نشدم، تا این‌که قبل از ماه رمضان امسال، تصمیم گرفتم دوباره سریال را ببینم.


وقتی قسمت‌های مختلف آن را می‎‌بینم - مخصوصاً از هنگام بیعت مردم با امام در مدینه، پس از قتل خلیفه‌ی سوم - لذت خواندن خطبه‌های نهج‌البلاغه برایم دوچندان شده است. خطبه‌هایی که تا به حال نخوانده بودم‌شان و درک‌شان هم برایم بسیار دشوار بود.

این‌که می‌گویم درک‌شان برایم دشوار بود نه به معنای خاصش، بلکه همین درک سطحی هم برایم میسر نبود. این‌که فلان خطبه پس از جنگ جمل یا صفین یا نهروان خوانده شد، درست؛ اما درک شرایط جامعه‌ی آن موقع، مخصوصا برخورد هر کدام از گروه‌ها و دشمنان و دوستان با امام چیزی نبود که در کتاب‌ها نصیبم شود. این سریال تا حد زیادی این توفیق را نصیبم کرد.

صحنه‌ها و دیالوگ‌های قبل و هنگام و بعد جنگ صفین، بسیار دیدنی و شنیدنی بود. از این قسمت‌ها بیشتر لذت بردم. صحنه‌های بیعت مردم مدینه با امام هم زیبا بود، فقط ای کاش آن خطبه‌ی حماسی امام را هم به نحوی در این بخش از سریال می‌گنجاندند. (خطبه 16 نهج‌البلاغه)

دَم داود میرباقری و همه‌ی 5200 نفری که برای این سریال، نقش‌آفرینی کردند، گرم!

پیشنهادی که می‌توانم ارائه بدهم این است که از آن‌جا که تأثیرگذاری فیلم و سریال بر ذهن و دل مخاطب بسیار زیاد است، به تشکل‌های دانشجویی توصیه می‌شود با برنامه‌ریزی و شکیبایی خود، دیدنِ این سریال را برای اعضای عادی‌شان الزامی کنند تا هم بتوان به درک بهتر اعضا کمک کرد، و هم بتوان پس از قسمت‌های مهم سریال، خطبه‌های مهم مربوط به آن‌ها را از نهج‌البلاغه استخراج کرده و در قالب جزوه‌ای مدون، به آن‌ها عرضه کرد. پس از آن نیز می‌توان به بحث و گفت‌وگو نیز پرداخت. به این می‌گویند یک کار آموزشی - فرهنگی.

2. کتاب "علی و شهر بی‌آرمان" استاد حسن رحیم‌پور ازغدی از جمله کتاب‌هایی است که با صراحت تمام به مسائل اجتماعی روزگار حکومت علی(ع) و جامعه‌ی کنونی ما می‌پردازد. این کتاب که متن پیاده‌شده‌ی مصاحبه‌ی سیما با ایشان در شب‌های 18، 19، 20 و 21 ماه مبارک رمضان سال 79 می‌باشد، در 4 فصل زیر تبویب شده است:

+ حکومت آرمانی، حکومت شکست‌خورده نیست
+ اقتصاد اسلامی، اقتصاد انسانی
+ انقلاب در حکومت، بازگشت به اصول
+ آزادی، قرائت‌ها، خودی و غیر خودی

گفتنِ یک نکته هم خالی از لطف نیست؛ این‌که چنین مصاحبه‌ای در سومین سال حاکمیت اصلاحات بر ایران به طور زنده از سیما پخش می‌شد. مخصوصا آن بخش از صحبت‌ها که از صفحه‌ی 146 کتاب به بعد تحریر شده بسیار حساس و مهم جلوه می‌کرد. (دریافت کتاب)

پی‌نوشت 1: گشتی در وبلاگ‌ها می‌زدم که با مطالب خوبی مواجه شدم. یکی مطلبی بود با عنوان تصمیم محبوبه! که در وبلاگ بیرنگ خواندمش. خلاصه‌ی مطلبش همین دو سه خط است که گفت: "
از این به بعد (چه در ایام ماه مبارک و چه در غیر آن) سعی کنم جهت تعظیم شعائر و هم ثواب انجام کار خیر، از انجام آن در ملأ عام نترسم! حتی اگر موفق به انجام کار خیر هم نشوم، همین که ابهت این تفکر زائد که انجام کار درست در ملأ عام خجالت دارد، ریا می‌شود و... در ذهنم بشکند، کافی است."

مطلب دیگری بود از آقای روح‌الله رشیدی تحت عنوان شب احیای «دینِ حداقلی» کوتاه است در وبلاگ ابتدا ؛ البته باید قبل از این مطلب، مطلب اخیرشان را خوانده باشید: حزب‌اللهی‌ها مروجین «دین حداقلی» (+)

در چند وبلاگ هم خوانده بودم که از مخاطبین‌شان تقاضا می‌کردند به شماره 20000355 پیامک بزنند که خانم‌های آمر به معروف و ناهی از منکر را نیز در برنامه‌ی ماه‌عسل دعوت کنند؛ وبلاگ خورشید

دیگری هم یادداشتی از وبلاگ سفرنامه باران با عنوان درس نخوانم، چه کار کنم...؟!! پیرامون دخترانی که چهار تا شش سال از عمرشان را در دانشگاه‌ها می‌گذرانند و آن‌گاه
سایت‌ها و وبلاگ‌ها را می‌بینند که پر است از تکریم خانه‌داری و تقبیح شاغل بودن زنان و چه و چه!

برای او که باید باشد و نیست...! زهرا حیدری را هم بخوانید. داستان خدیجه‌های زمان ما است که روز به روز دارند زیادتر می‌شوند. با خواندن این نوشته به یاد مجموعه داستان غیر قابل چاپ سید مهدی شجاعی افتادم.

پی‌نوشت 2: اگر کسی خبری از دوست عزیزم مهدی ابراهیمی دارد، بنده را بی‌خبر نگذارد! این هم وبلاگش: قلم سرخ

پی‌نوشت 3: علی مطهری باز هم آب در آسیاب دشمن ریخت. (+) برادرم سید سجاد موسوی در وبلاگ یا قاضی‌الحق تحلیلی بر نطق جناب مطهری نوشته است.
  • سید هادی مصطفوی

معرفی کتاب

چه کسی قشقره‌ها را می‌کُشد؟

از ویژگی‌های شگرف انقلاب اسلامی، حضور اقلیت‌های مختلف دینی از جمله ارامنه در صحنه‌های دفاع از انقلاب و نبرد با دشمنان ایران عزیز بوده است. کتاب "چه کسی قشقره‌ها را می‌کُشد؟" خاطرات آزاده‌ی سرافراز ارمنی سورن هاکوپیان می‌باشد که برای نخستین بار در سال 1390 توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. (+)


سورن 23 سالش بود که به اسارت نیروهای بعثی در می‌آید و به همراه خیل عظیم اسرا 26 ماه در پادگان بعقوبه‌ی عراق متحمل شکنجه‌ها و سختی‌های زیادی می‌شود.

این کتاب تنها بخشی از خاطرات سورن را برای‌مان بازگو می‌کند که همین مقدار نیز برای عبرت‌گرفتن کافی است. روایت دفاع تمام قد اسرا از جمله سورن از آرمان‌های انقلاب خصوصاً حمایت بی‌بدیل سورن از امام خمینی(ره) در مقابل آزار و اذیت فرماندهان وحشی عراقی واقعاً خواندنی است. آن‌جا که فرمانده‌ دیوانه‌ی بعثی، سورن را به خاطر سینه‌زدن برای امام حسین(ع) زیر مشت و لگدش می‌گیرد بر شگفتی ماجرا می‌افزاید...

و خدا می‌داند دخترش مینه‌لی در سال‌های اسارت پدر چه‌ها کشیده است...؟

شادی روح شهدای ارامنه‌ی هشت سال دفاع مقدس، شهید رایموند باغرامیان، شهید ورژ باغومیان و شهید وارتان آبراهامیان که نام‌شان در این کتاب آمده، صلوات.

  • سید هادی مصطفوی