همه چیز را امتحان کردید، این را هم امتحان کنید:
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو!
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو!

میگفت ازدواج کنید تا نصف دینتان کامل شود. میگفت انقدر سخت نگیرید ازدواج را. میگفت حیف نیست جوان به این خوبی به سن بیست و هفت-هشت سالگی برسد و بعد ازدواج کند؟ میگفت بجنبید که هر چه بیشتر تأخیر کنید حساسیت بیشتری به خرج میدهید. میگفت مگر با نداشتن برخی وسایل و برخی چیزهای دیگر نمیشود متأهل شد؟ آخر چرا به فکر خود نیستید؟ چرا ول معطلید؟
اینها صحبتهای همیشگی او با ماست. این چند وقت که برای به فرجام رساندن فریضهی مقدس پروژهی کارشناسی و کارشناسی ارشد در خوابگاه به سر میبریم، گاها شبها مهمان ویژهای هم داریم. او میآید و ما هم پشتش به نماز میایستیم و اگر هم وقتی باشد - که هست - ساعتی را با او به بحث و گفتوگو مینشینیم.
غصه میخورد از اینکه اولویتهای بچهها عوض شده است. از اینکه روزها و شبها به فکر همه چیز هستند الا خودشان! ناراحت میشود وقتی جوانانی سالم و سربهراه - البته بنده را نمیگوید - هنوز در دام تجرد ماندهاند و به فکر رهایی از آن نیستند. دلش میگیرد وقتی زندگی خودش را که با نداشتن خیلی چیزها و البته با داشتن خیلی چیزهای دیگر - اولی مادی و دومی غیر مادی - شروع کرد، مرور میکند و اینک چهرهی ما را که از چند فرسخی، فریاد "من مجرد هستم" سر میدهد را میبیند.
چقدر نگاههایش التماسمان میکرد... دلش میخواست همان لحظه برایمان به خواستگاری برود. میگفت به راستی این دانشگاه، چه به شما یاد داده که جرئت بیان چنین خواستهای را به خودتان نمیدهید؟ میگفت که آیا تا به حال شده که پیش پدر و مادرتان از زندگی آیندهتان بگویید و چیزی هم از آنان بشنوید؟ میگفت آخرین باری که غیر از مسائل مادی و برخی صحبتهای روزانه با پدرتان صحبت کردهاید چند وقت پیش بود؟ تا کی میخواهید همینگونه مجرد باقی بمانید...؟
خیلی چیزهای دیگری هم گفت و هنوز هم میگوید. حاج آقا خیلی دلش صاف است. هر چه ببیند که به صلاح است میگوید. ما هم که فقط گوش هستیم!
***
خودتان و خودمان بهتر از همه میدانیم که علت اصلی این تأخیر چیست. یاد آن حرف دکتر عباسی افتادم که میگفت بچه مذهبیها در همه چیز اگر خوب باشند اما در امر ازدواج چند جای کارشان کاملا جدی میلنگد! { نقل به مضمون } با خود فکر کنیم که چرا ما نیز باید به برخی از باورهای نادرست دامن بزنیم و... اصلا دلیلش چیست؟
اگر از پسرها بپرسی میگویند هنوز ارشد نگرفتم و هنوز سربازی نرفتم و کار پیدا نکردم و وضع مالی آنچنان مطلوبی هم ندارم و... تازه مگر در این دور و زمانه دختر خوب پیدا میشود؟؟ و اگر از دخترها بپرسی میگویند فعلا همسر دلخواه خودم را پیدا نکردم و قصد ادامهی تحصیل دارم و نمیتوانم به هر پسری اعتماد کنم و... تازه مگر در این دور و زمانه پسر خوب پیدا میشود؟؟
تازه راضی کردن انتظاراتِ بعضاً تعصبی و بیجای خانوادهها را هم که اضافه کنی آن وقت میبینی چقدر دشوار است کامل نمودن نصف دین!
معنویتزدایی از همهی شقوق و ابعاد زندگی، مصرفگرایی در همهی امور زندگی، خودمحوری در اصول و مبانی برنامهی زندگی، توسل به فرهنگ پرورش تن جهت دوری از مسئولیتپذیری، ظلم خانوادهها به فرزندان، دلسوزیهای بیدلیل پدرها و مادرها نسبت به فرزندان، تن دادن به تجملات - چه کم هزینه و چه پر هزینه -، پذیرش باورهای خرافی و غیر دینی، باور نداشتن قرآن و سیرهی اهل بیت(ع)، بیتوجهی به طریق و چرایی جمعآوری ثروت و از آن مهمتر بیتوجهی به چگونگی مصرف ثروت - حتی اگر حلال باشد -، فراموش کردن همسایگان و فقرا و تهیدستان، مادی پنداشتنِ امور معنوی، معنوی پنداشتن امور مادی و... همه و همه دست به دست هم میدهند تا خروجی برخی رفتارهای به ظاهر دینیمان کاملا غیر دینی شود و این همان چیزی است که امروزه به وفور مشاهده میکنیم.
میدانم که از گفتن اینها، حرف جدیدی نزدم و جز دردِ سر، چیز دیگری عایدتان نکردم. ولی تفکر در این موارد بسیار راهگشا است. بارها و بارها چشمتان به بعضی کتابهای آموزشی با موضوعات توصیههایی برای شروع زندگی مشترک، راههای مناسب برای ازدواج، مدیریت خانواده، ازدواج آسان و منطقی، همسر دلخواه شما، با چه کسی ازدواج کنم؟، چگونه همسرم را دوست داشته باشم؟ و... افتاده است. کتابهایی که فعلا جهت بررسیشان فرصت نیست ولی همهی آنها به اندازهی خود کوشیدهاند راهی جدید جلوی پای شما قرار بدهند تا شاید با عمل به آنها بتوانید به نتیجهی مطلوب دست پیدا کنید. اما بنده یک راه دیگری پیشنهاد میدهم و آن هم این است:
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو!
متأسفانه امروزه همرنگ بودن با جماعت مصیبتی شده است برای ما. در همهی امور، اول مردم را نگاه میکنیم و بعد میخواهیم خود را با آن تطبیق دهیم. کسی هست دلیل منطقی و عقلانی این رفتار را بگوید؟ و سؤالم این است که چرا مذهبیها هم دچار این توهم باطل شدهاند؟ { به عنوان مثال میگویند فلانی برای پسرش فلان چیز را در جشن عروسیاش هدیه داد، چرا من ندهم؟؟ زن به شوهرش میگوید فلانی در خانهاش فلان کالا را دارد، چرا ما نداریم؟؟ }
مذهبیها هم اسیر این چراها شدهاند. باید بدانیم دلکندن از داشتههای مردم، ایمان قوی میخواهد. شاید این دلکندن، به قیمت رسواییمان تمام شود، ولی یک مسلمان واقعی، شیرینی این رسوایی را با خوشیِ همرنگ شدن با جماعت عوض نمیکند.
- ۰ نظر
- ۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۱:۴۱