راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

طبقه بندی موضوعی

همه چیز را امتحان کردید، این را هم امتحان کنید:

خواهی نشوی هم‌رنگ، رسوای جماعت شو!



می‌گفت ازدواج کنید تا نصف دین‌تان کامل شود. می‌گفت انقدر سخت نگیرید ازدواج را. می‌گفت حیف نیست جوان به این خوبی به سن بیست و هفت-هشت سالگی برسد و بعد ازدواج کند؟ می‌گفت بجنبید که هر چه بیشتر تأخیر کنید حساسیت بیشتری به خرج می‌دهید. می‎گفت مگر با نداشتن برخی وسایل و برخی چیزهای دیگر نمی‌شود متأهل شد؟ آخر چرا به فکر خود نیستید؟ چرا ول معطلید؟

این‌ها صحبت‌های همیشگی او با ماست. این چند وقت که برای به فرجام رساندن فریضه‌ی مقدس پروژه‌ی کارشناسی و کارشناسی ارشد در خوابگاه به سر می‌بریم، گاها شب‌ها مهمان ویژه‌ای هم داریم. او می‌آید و ما هم پشتش به نماز می‌ایستیم و اگر هم وقتی باشد - که هست - ساعتی را با او به بحث و گفت‌وگو می‌نشینیم.

غصه می‌خورد از این‌که اولویت‌های بچه‌ها عوض شده است. از این‌که روزها و شب‌ها به فکر همه چیز هستند الا خودشان! ناراحت می‌شود وقتی جوانانی سالم و سربه‌راه - البته بنده را نمی‌گوید - هنوز در دام تجرد مانده‌اند و به فکر رهایی از آن نیستند. دلش می‌گیرد وقتی زندگی خودش را که با نداشتن خیلی چیزها و البته با داشتن خیلی چیزهای دیگر - اولی مادی و دومی غیر مادی - شروع کرد، مرور می‌کند و اینک چهره‌ی ما را که از چند فرسخی، فریاد "من مجرد هستم" سر می‌دهد را می‌بیند.

چقدر نگاه‌هایش التماس‌مان می‌کرد... دلش می‌خواست همان لحظه برای‌مان به خواستگاری برود. می‌گفت به راستی این دانشگاه، چه به شما یاد داده که جرئت بیان چنین خواسته‌ای را به خودتان نمی‌دهید؟ می‌گفت که آیا تا به حال شده که پیش پدر و مادرتان از زندگی آینده‌تان بگویید و چیزی هم از آنان بشنوید؟ می‌گفت آخرین باری که غیر از مسائل مادی و برخی صحبت‌های روزانه با پدرتان صحبت کرده‌اید چند وقت پیش بود؟ تا کی می‌خواهید همین‌گونه مجرد باقی بمانید...؟

خیلی چیزهای دیگری هم گفت و هنوز هم می‌گوید. حاج آقا خیلی دلش صاف است. هر چه ببیند که به صلاح است می‌گوید. ما هم که فقط گوش هستیم!

***

خودتان و خودمان بهتر از همه می‌دانیم که علت اصلی این تأخیر چیست. یاد آن حرف دکتر عباسی افتادم که می‌گفت بچه مذهبی‌ها در همه چیز اگر خوب باشند اما در امر ازدواج چند جای کارشان کاملا جدی می‌لنگد! { نقل به مضمون } با خود فکر کنیم که چرا ما نیز باید به برخی از باورهای نادرست دامن بزنیم و... اصلا دلیلش چیست؟

اگر از پسرها بپرسی می‌گویند هنوز ارشد نگرفتم و هنوز سربازی نرفتم و کار پیدا نکردم و وضع مالی آن‌چنان مطلوبی هم ندارم و... تازه مگر در این دور و زمانه دختر خوب پیدا می‌شود؟؟ و اگر از دخترها بپرسی می‌گویند فعلا همسر دلخواه خودم را پیدا نکردم و قصد ادامه‌ی تحصیل دارم و نمی‌توانم به هر پسری اعتماد کنم و... تازه مگر در این دور و زمانه پسر خوب پیدا می‌شود؟؟

تازه راضی کردن انتظاراتِ بعضاً تعصبی و بی‌جای خانواده‌ها را هم که اضافه کنی آن وقت می‌بینی چقدر دشوار است کامل نمودن نصف دین!

معنویت‌زدایی از همه‌ی شقوق و ابعاد زندگی، مصرف‌گرایی در همه‌ی امور زندگی، خودمحوری در اصول و مبانی برنامه‌ی زندگی، توسل به فرهنگ پرورش تن جهت دوری از مسئولیت‌پذیری، ظلم خانواده‌ها به فرزندان، دل‌سوزی‌های بی‌دلیل پدرها و مادرها نسبت به فرزندان، تن دادن به تجملات - چه کم هزینه و چه پر هزینه -، پذیرش باورهای خرافی و غیر دینی، باور نداشتن قرآن و سیره‌ی اهل بیت(ع)، بی‌توجهی به طریق و چرایی جمع‌آوری ثروت و از آن مهم‌تر بی‌توجهی به چگونگی مصرف ثروت - حتی اگر حلال باشد -، فراموش کردن همسایگان و فقرا و تهی‌دستان، مادی پنداشتنِ امور معنوی، معنوی پنداشتن امور مادی و... همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا خروجی برخی رفتارهای به ظاهر دینی‌مان کاملا غیر دینی شود و این همان چیزی است که امروزه به وفور مشاهده می‌کنیم.

می‌دانم که از گفتن این‌ها، حرف جدیدی نزدم و جز دردِ سر، چیز دیگری عایدتان نکردم. ولی تفکر در این موارد بسیار راه‌گشا است. بارها و بارها چشم‌تان به بعضی کتاب‌های آموزشی با موضوعات توصیه‌هایی برای شروع زندگی مشترک، راه‌های مناسب برای ازدواج، مدیریت خانواده، ازدواج آسان و منطقی، همسر دلخواه شما، با چه کسی ازدواج کنم؟، چگونه همسرم را دوست داشته باشم؟ و... افتاده است. کتاب‌هایی که فعلا جهت بررسی‌شان فرصت نیست ولی همه‌ی آن‌ها به اندازه‌ی خود کوشیده‌اند راهی جدید جلوی پای شما قرار بدهند تا شاید با عمل به آن‌ها بتوانید به نتیجه‌ی مطلوب دست پیدا کنید. اما بنده یک راه دیگری پیشنهاد می‌دهم و آن هم این است:

خواهی نشوی هم‌رنگ، رسوای جماعت شو!

متأسفانه امروزه هم‌رنگ بودن با جماعت مصیبتی شده است برای ما. در همه‌ی امور، اول مردم را نگاه می‌کنیم و بعد می‌خواهیم خود را با آن تطبیق دهیم. کسی هست دلیل منطقی و عقلانی این رفتار را بگوید؟ و سؤالم این است که چرا مذهبی‌ها هم دچار این توهم باطل شده‌اند؟ { به عنوان مثال می‌گویند فلانی برای پسرش فلان چیز را در جشن عروسی‌اش هدیه داد، چرا من ندهم؟؟ زن به شوهرش می‌گوید فلانی در خانه‌اش فلان کالا را دارد، چرا ما نداریم؟؟ }

مذهبی‌ها هم اسیر این چراها شده‌اند. باید بدانیم دل‌کندن از داشته‌های مردم، ایمان قوی می‌خواهد. شاید این دل‌کندن، به قیمت رسوایی‌مان تمام شود، ولی یک مسلمان واقعی، شیرینی این رسوایی را با خوشیِ هم‌رنگ شدن با جماعت عوض نمی‌کند.
  • سید هادی مصطفوی


در این پست می‌خواهم کمی در مورد "زمان" حرف بزنم. البته فعلا فقط حرف می‌زنم. شیرمرد می‌خواهد عمل‌نمودنِ برخی حرف‌ها!

شما را نمی‌دانم، اما من که این‌گونه‌ام؛ مدام از به هدر رفتن "زمان" می‎‌نالم؛ مدام از کمبود وقت برای انجام کارهایم گله می‌کنم. این‌که مخاطبم در گلایه‌های این‌گونه چه کسی یا چه چیزی است خودم هم نمی‌دانم ولی هر چه هست گله دارم، گله دارم، گله...

دروغ نگویم؛ بیشتر از خودم رنجورم که چرا قدر "زمان" را ندانستم و مدام با خود می‌گفتم فردایی هم هست... امروزت را بچسب! با گفتن همین حرف‌هایی که بیشتر در ادبیات تن‌پروران شنیده می‌شود، خودم را فریب می‌دادم و نفس راحتی می‌کشیدم و ... دست آخر هم یک لیوان آب خنک نوش جان می‌کردم تا لذت تن‌پروری دوچندان شود.

دائم‌الذکر بودن به عبارت شریف «تن‌پروری چه کیفی دارد؟!» از خصایص رجال و اناث بی‌عمل است که با مراقبت و تداوم بر این اصل، بقای تن خویش را ضمانت می‌کنند و با گفتنش جانی تازه می‌گیرند.

"من" هم گاهاً یا خیلی گاهاً این‌گونه‌ام. البته بیشتر از "من" می‌گویم تا خدایی ناکرده به "تو" و "او" و "شما" و "ایشان" بر نخورد؛ وگرنه که همگی سر و ته، یک کرباسیم!

اگر بدانیم و بپذیریم که "زمان" یا به تعبیری "عمر انسان" یکی از بزرگ‌ترین و برترین نعمت‌های خداوند است تا هم او را عبادت کنیم و هم جز بندگی‌اش کار دیگری نکنیم، پس باید برای با برکت شدن این دارایی، شکرش را به جا آوریم. امام حسین(ع) فرمودند که: «شکر تو بر نعمت گذشته، زمینه‌ساز نعمت آینده است». یعنی "برکت‌یافتن" عمر انسان که نتیجه‌اش یک عمر بندگی خداوند می‌باشد، ماحصل شکر ما در ازای نعمت بزرگی چون "زمان" است.

این سخن پیامبر رحمت(ص) نیز چراغ راهی است تا موانع پیش روی‌مان را بهتر ببینیم و از آن‌ها به سلامت بگذریم: «در ایام زندگی، لحظه‌های الهی وجود دارد. در کمین آن فرصت‌ها باشیم و از آن استفاده کنیم، زیرا عمر محدود است و بیشتر از حد نخواهد بود».

باید توجه کرد که شرط تقدیر از این نعمت الهی، عبور از همان حس خبیث تن‌پروری است که اگر بتوانیم بر آن چیره شویم، نجات‌مان حتمی است. چرا که اکنون همه‌ی ما به همه‌ی این حرف‌های بسی ادبی و زیبا و خوش‌مذاق (کمی هم تعریف از خودمان کنیم، بد نیست!) داناییم، لیکن به قول استاد طاهرزاده تبدیل این دانایی به دارائی، برای‌مان دشوار است؛ اما بدانید که شرطش "پرهیز" از "یک‌جا نشستگی" است.

نمی‌شود گفت که نمی‌توانیم در زمره‌ی پرهیزکاران باشیم. اصلا کسی نشانه‌های پرهیزکاران را می‌داند؟ در میزان‌الحکمة از مولا علی(ع) نقل شده است که «پرهیزکار را سه نشانه است: اخلاص در عمل، کوتاهى آرزو و بهره‌گرفتن از فرصت‏‌ها». آخری را دوباره بخوان! بهره‌گرفتن از فرصت‌ها.

هر کاری کنیم، نمی‌توانیم این سه نشانه را از هم جدا کنیم؛ چرا که به گونه‌ای به یک‌دیگر مربوطند. کسی که مبتلا به مرض تن‌پروری شده است، بی‌شک چون زمان را از دست داده است و لذا از قافله عقب مانده است، و چون طعم سختی کار را نچشیده است، بی‌شک آرزوهای دور و دراز دنیایی به سراغش می‌آیند و رهایش نمی‌کنند. او نیز چون نه عملی دارد و نه تکلیفی، پس اخلاصی هم در کار نیست تا بگوییم در کارش مخلص است... در جایی دیگر - غررالحکم - روایتی از امام شیعیان است که می‌فرماید: «آرزوهایت را کم کن، اعمالت خالص می‌شود». ارتباط بین نشانه‌های مذکور را می‌بینی...؟

پس چه بخواهی و چه نخواهی باید اصلی به نام "اصالت لذت" را به فراموشی بسپاری و تن خود را به کار بگیری و شروع کنی به اقداماتی که حسرتش را می‌خوردی...

باور کن هنوز دیر نشده. فقط شرطش این است که اگر به این نتیجه رسیدی که باید جز حرف‌زدن، کار دیگری هم بکنی، نگویی «خب باشد، إن‌شاءالله از فردا». باید بگویی «به حول و قوه‌ی الهی از همین حالا». ممکن است تا فردا جناب عزرائیل به سراغت بیاید!

  • سید هادی مصطفوی
بعد از اقامه‌ی نماز جماعت به سمت قفسه‌ی پر از کتاب مسجد رفتیم. قرار بود کتابی را از میان آن همه کتاب پیدا کنم و به دوستم مسعود بدهم تا بخواند. مسعود عاشق کتاب‌های خاطرات جنگ است. جنگ پابرهنه را به او دادم و خودم نیز طبق معمول به سراغ کتاب‌های سید مهدی شجاعی رفتم. گشتم و گشتم تا بالاخره پیدایش کردم. روی جلدش نوشته شده بود:

پدر، عشق و پسر

نمی‌دانم ولی همین‌قدر می‌دانم که هنگام خواندنش، گذر زمان را احساس نمی‌کردم. بیان بخش‌هایی از حماسه‌آفرینی حضرت علی اکبر(ع) در کربلا از زبان اسب حضرت... خطاب به مادرشان خانم لیلا.

راستش را بخواهید بند بند این کتاب مرا یاد روضه‌ی جان‌سوز حضرتش می‌انداخت که چند سال پیش از حنجره‌ی پر برکت حاج محمد رضا طاهری خوانده شده. (+)

آن‌چه که باعث تحسین هر چه بیشتر من به نویسنده می‌شد آن بود که برای تحریر این کتاب هشتاد و چند صفحه‌ای از 36 منبع دینی استفاده شد.

هم‌چنین بر خلاف سقای آب و ادب که پیش‌تر خواندمش، این کتاب اصلا اضافه‌گویی نداشت و همین ویژگی‌اش عطش خواننده را برای مطالعه‌ی ادامه‌ی ماجرا دو چندان می‌کند.

از خدای بزرگ، توفیق هر چه بیشتر استاد شجاعی در خلق آثاری این‌چنینی را مسئلت دارم.

  • سید هادی مصطفوی

کسی راز تنهایی من را می‌داند...؟


تا به حال به این فکر کردی که چرا بعضی وقت‌ها نمی‌توانی حرف دلت را به کسی بزنی؟ به این فکر کردی که چرا با وجود این همه امکانات و این همه آدم، دور و برت هیچ کس نیست و بهترین رفیقت "تنهایی" است؟


راستی کسی می‌داند که "دل‌تنگی" را چه کسی یادمان داده؟ اصلا چرا بعضی وقت‌ها دل‌مان "تنگ" می‌شود؟ برای که و برای چه تنگ می‌شود؟ ولی... دل‌تنگی که یادگرفتنی نیست.

هر چه خواستم رنگ و بوی "شادی" به نوشته‌ام بدهم نشد که نشد. تا خواستم از خوشی‌های تحمیلی روزگار برای خود بنویسم دیدم تمام مصایب و دشواری‌ها به سراغم آمدند و برایم چشم‌غره می‌روند که تا ما هستیم چه جای شادی؟؟

به سر دسته‌شان گفتم شما خسته نشدید انقدر به سراغم آمدید و نفسم را به آخر رساندید؟ گفتم این همه آدم دور و برتان هست چرا من...؟ مگر فلانی چه بیشتر از من دارد یا اصلا چه دارد که من ندارم؟ که این همه وقت سراغ من می‌آیید و سراغی از آن‎‌ها نمی‌گیرید.

***

بچه که بودم دلم می‌خواست بچه‌های بزرگ‌تر از خودم مرا هم بازی بدهند و با آن‌ها این‌ور و آن‌ور بروم. با نهایت التماسی که از چشمانم قابل درک بود، بالاخره یکی‌شان می‌آمد و می‌گفت این هم "نخودی"! بازی‌اش می‌دهیم... من هم که جواب آن همه التماسم را گرفته‌ام چقدر خوشحال می‌شدم وقتی می‌توانستم کمی با آن‌ها بازی کنم... و گاهی چقدر خوب بازی می‌کردم...

"نخودی" یعنی اضافی! "نخودی" یعنی دل‌شان برایت سوخته و گفتند حالا گریه نکن! بیا اجازه می‌دهیم تو هم به این توپ یک شوت بزنی! نخودی یعنی همان نخودی!

خودم هم نمی‌دانم که در کجا هستم و در چه دنیایی سیر می‌کنم! گاهی فکر می‌کنم که اضافی خلق شده‌ام. احساس می‌کنم که از آن همه خاک و گلی که خدا با آن‌ها انسان‌ها را آفریده، کمی اضافه آمده و گفته فلانی را هم همین‌طوری خلق می‌کنیم تا در بازی شرکت کند؛ و بعدا نگوید چرا بازی‌اش ندادیم. بالاخره هر طوری بود مرا خلق کردند و گفتند تو هم بازی! و من چقدر خوشحال بودم وقتی دیدم این همه هم‌بازی دارم.

و فارغ از نتیجه‌ی بازی که هیچ‌وقت برایم مهم نبود همیشه دوست داشتم تا مبادا خطایی کنم و از بازی اخراج شوم. راستش هیچ چیز جز خود بازی برایم مهم نبود.

اما در میان انبوه تماشاگرانی که دارند ما را از بالا نگاه می‌کنند ناگهان کسی گفت زیاد مهلت نداری! بازی رو به پایان است... وقتش رسیده تا تعویضت کنند.

خدا می‌داند چقدر سوختم وقتی شنیدم چیزی تا پایان بازی نمانده! انگار تمام این مدت، بازی‌ام داده بودند و حالا دیگر نمی‌دانستم که چه باید بکنم...؟

تابلو را نگاه کردم، دیدم خیلی عقبم. داور دارد به ساعتش نگاه می‌کند. ظاهرا چیزی نمانده. سوتش را به دهانش نزدیک می‌کند. در آن می‌دمد... پایان بازی و شکست سنگینی که در این بازی خورده‌ام تمام ذهنم را، دلم را و روحم را آزار می‌دهد. با خود می‌گفتم:

- یعنی بازی تمام شد؟

- چقدر زود...؟

- کاش چند دقیقه بیشتر وقت داشتم!

- خدایا ...

و در این بین می‌شنیدم از برخی‌ها که می‌گفتند:

- آخ‌جون! جانمی جان! هورا!

- دیدی بازی رو بردم؟

- از اولم می‌دونستم که می‌برم.

- خدایا ...

و خدا می‌داند که این خدایا با آن خدایا چقدر فرق دارد...

بگذریم!

بازی تمام شد و هنوز کسی جواب سؤالاتم را نداده است. مگر "دل‌تنگی" هم جزئی از بازی نبود؟ پس چرا من که این همه دل‌تنگی کشیده‌ام بازی را باختم؟ مگر "تنهایی" جزء رفیقان و هم‌بازی‌ها حساب نمی‌شود؟ من که با بهترین "تنهایی" هم‌بازی بوده‌ام...

ناگهان صدایی آمد. صدا را می‌شناختم. برایم آشنا بود. تعقیبش کردم. خیلی برایم آشنا بود... بالاخره بعد از کمی جست‌وجو پیدایش کردم. او همان "تنهایی" همیشگی من بود. چقدر خوشحال شدم وقتی دیدمش. نزدیک‌تر رفتم و سر تا پایش را بوییدم. فهمیدم همان "تنهایی" است که مدت‌ها با او بودم. خدا می‌داند چقدر ذوق‌زده شدیم!

گفتم دیدی بازی را باختیم...؟ ما که انقدر خوب بازی می‌کردیم. چرا ما را به این‌جا آوردند؟

دیدم دارد گریه می‌کند. می‌گفت دلِ تو هم مثل من برای "تنهایی" تنگ شده؟ گیج شدم. گفتم کدام "تنهایی" را می‌گویی؟ من فقط یک "تنهایی" داشتم... مگر غیر از آن هم "تنهایی" دیگری هم داریم؟

گفت به مشرق نگاه کن. ببین چقدر "تنهایی" آن‌جا وجود دارد. ببین "تنهایی"ها را که چه مظلومانه ایستاده‌اند و دل‌شان برای "تنهایی"شان تنگ شده است. ببین چقدر "تنهایی"ها بازی خورده‌اند!

گفتم پس "تنهایی"مان کیست؟ اصلا چرا دل‌مان برایش تنگ می‌شود؟

گفت: دل‌مان که می‌گیرد تاوان لحظه‌هایی است که به غیر خدا دل بسته‌ایم...

***

مشرق‌نشینان چه مظلومانه می‌نگرند آسمان را...

از چشمان همه پیداست که دارند التماس می‌کنند تا بازی‌شان بدهند...

حتی همه حاضرند "نخودی" باشند تا بار دیگر بازی کنند...

راستی کسی راز "تنهایی" من را می‌داند...؟ این بار هم "دل‌تنگی" می‌توان کرد...؟


  • سید هادی مصطفوی

یکی دو سالی می‌شود که با سید مهدی شجاعی آشنا شدم. شجاعی با قلمی خواندنی و نثری ناب، دل آدم را زیر و رو می‌کند. شجاعی را با رزیتاخاتون آغاز کردم و مخصوصاً در فصل آخرش که دفاعیات شجاعی در دادگاه بود.

برخی آثار دیگرش را هم خواندم. اما حقیقتاً هیچ‌کدام به اندازه‌ی کمی دیرتر در جانم نفوذ نکرد. راستی در این ایام، خواندن کمی دیرتر عجب صفایی دارد...

به آن‌هایی که هنوز سید مهدی شجاعی را در فرهنگ و هنر و ادب و خیلی چیزهای دیگر نشناختند توصیه می‌کنم تا کتاب حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند را بخوانند؛ مجموعه مقالات سید در نشریه‌ی نیستان که در حدود 17 - 18 سال پیش منتشر می‌شد و ... و دیگر نشد!

او سعی کرده دغدغه‌ها و دردهای فرهنگی خود را در سلسله مقالاتی کوتاه در نشریه‌ی نیستان ارائه کند که سادگی بیان و توجه به اصل "دینی بودن فرهنگ" هیچ‌گاه فراموشش نشده است.

"رسیدن به مقصود، تکلیف نیست" و "وداع! موقتاً یا...؟" از جمله مقالاتی است که می‌توان انگیزه و دغدغه‌ی اصلی سید را در عرصه‌ی فرهنگ درک نمود.

کتاب‌چه‌ای کوچک و کم‌حجم با محتوایی بس با ارزش مخصوصاً برای نسل جوان؛ حرف‌هایی که هیچ وقت کهنه نمی‌شوند...

شاید زیباترین و نو ترین جمله‌ی این کتاب، عبارتی بود که سید مهدی شجاعی از قول رضا برجی عزیز در بخشی از کتابش آورد:

اگر نی را بشکنند، حنجره باقی است...



غیر قابل چاپ اثر دیگر سید مهدی شجاعی است که شامل 9 داستان نه چندان کوتاهِ اجتماعی است که نخستین بار در سال 1384 منتشر شد. این کتاب را از آن جهت دوست دارم که صراحتاً برخی از مشکلات و معضلات شخصی افراد را که جنبه‌ی اجتماعی دارند در قالب داستان بیان می‌کند و عاقبت، خواننده می‌ماند و اندوه غریبی که با تمام شدن داستان بر دلش می‌نشیند.

اگر بخواهم توضیحی در خصوص داستان‌های نه‌گانه‌ی این کتاب بدهم بسیار طولانی می‌شود اما "چشم در برابر چشم" واقعاً از جنس همان داستان‌هایی است که دل آدم را زیر و رو می‌کند... کسانی که طاقتش را ندارند این داستان را نخوانند...

داستان آخر یعنی "غیر قابل چاپ" هم به نوعی دیگر از معضلات اجتماعی می‌پردازد که همان "فدا شدن اخلاق و تعهد و تخصص به پای هوس‌های شخصی و رانت‌های اداری - اجتماعی" است.



و اما سقای آب و ادب

شرح و توصیف چگونگی ذوب شدن حضرت أباالفضل(ع) در دریای عشق و محبت حسین(ع)...

از دو قسمت این کتاب خیلی خوشم آمد: یکی پاراگراف انتهایی بخش "عباسِ فرشتگان" که خبر حضور حضرت فاطمه(س) در استقبال از قمر منیر بنی‌هاشم به بهشت را بیان می‌کرد... و دیگری بند آخر کتاب که از زبان حضرت سقا بود که می‌فرمود: اگر حسین آن‌جاست که هست. پس چرا صدایش از این سمت به گوش می‌رسد. این صدا، صدای حسین است. صدای آشنای حسین است: ... فادخُلی جنّتی...

اگر نویسنده در بیان بعضی اتفاقات و توصیف برخی حالات، اختصار را رعایت می‌کردند، شیرینی مطالب کتاب، بیشتر بر دل آدم می‌نشست. لیکن سقای آب و ادب فوق‌العاده بود!

  • سید هادی مصطفوی

آغازی دوباره با تبریک به حسن روحانی

به راستی منظور رهبر انقلاب از این‌که "هر دوره‌ی انتخابات، یک مجموعه‌ی بلائی را از کشور دفع می‌کند" چیست؟

وقت استیضاح بزرگ "خود عمار پندارها" رسیده است...

1. یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری به سلامت و با صحت تمام برگزار شد. انتخاباتی که برنده‌ی نهایی آن مثل همیشه مردم بودند. به راستی باید این حضور پرشور مردم را قدر دانست و برای این استمرار حرکت مردم در زیر بیرق نظام جمهوری اسلامی، سجده‌ی شکر به جا آورد. جا دارد تا این پیروزی بزرگ را به محضر امام عصر(عج) و نائب بر حقش حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای و تمامی مردم ایران تبریک و تهنیت بگوییم.

2. من به سعید جلیلی رأی دادم؛ شاید تنها کاندیدایی که به لحاظ اعتقادی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اختلاف نظری فاحش با حسن روحانی داشته باشد، جلیلی بوده است. جلیلی را از آن جهت انتخاب کرده بودم که خیالم از رویکردش در زمینه‌های سیاست داخلی و خارجی، فرهنگی و اجتماعی راحت بود. اگر فقط جلیلی را در همین دو سه هفته‌ی اخیر می‌شناختم هم برایم کافی بود تا او را به عنوان نامزد اصلح تشخیص بدهم. کسی که در مناظره‌ها بیشتر از دیگران نیمه‌ی پر لیوان را دید، کسی که در کنار نقاط ضعف موجود، نقاط قوت را هم می‌دید، کسی که از «سیاه‌نمایی» برائت جسته بود، کسی که ذره‌ای و کمتر از ذره‌ای به «تخریب» رقبایش نپرداخت، کسی که به واقع به دنبالِ نداشتن نقاط ضعف این دولت بود، کسی که خیلی از فعالیت‌ها و اقدامات خوب صورت‌گرفته را به کلی زیر سؤال نبرد و برای کسب رأی، اقدامات خلاف اخلاق و ادب انجام نداد. کسی که شعار زنده‌باد فلانی و مرده‌باد فلانی سر نداد، کسی که به دنبال شناسایی و به‌کارگیری همه‌ی «ظرفیت‌های مردمی» بود، کسی که در برنامه‌های تبلیغاتی‌اش «دروغ» نگفت، به کسی «اهانت» نکرد، و حتی در قبال کارهای خوبی که انجام داد از رهبری هزینه نکرد...

3. رأی مردم در این انتخابات حجت را بر ما تمام کرد. مردمی که یک روز به هاشمی رفسنجانی رأی دادند، روز دیگر سید محمد خاتمی را برگزیدند و دیگر بار در عین ناباوری این رجال مذکور، احمدی‌نژاد را بر مسند ریاست جمهوری نشاندند. مردم حتی در 88 نیز احمدی‌نژاد را رئیس‌جمهور خود اعلام کردند؛ اما همین مردم، دیروز در 24 خرداد 92 بار دیگر نه فقط به سراغ هاشمی و نه فقط به سراغ خاتمی، بلکه به سراغ جناح «هاشمی-خاتمی» رفتند و در این مسیر اصول‌گراهایی که «نه به احمدی‌نژاد» را چندین سال مبنای نظریات سیاسی خود قرار داده بودند نیز مردم را یاری کردند.

باید بپذیریم که رئیس‌جمهور فعلی کشورمان متولد شده‌ای از رحِمِ تفکرات هاشمی و خاتمی است که «عمل‌گرایی هاشمی» و «اصلاح‌طلبی خاتمی» را تؤامان به همراه دارد. باید بپذیریم که رئیس‌جمهور فعلی را خود ما اصول‌گراها بر سر کار آوردیم. باید بپذیریم که در این 8 سال کلاه گشادی را بر سر خود گذاشته بودیم. خدا رو شکر می‌کردیم به خاطر روی کار آمدن رئیس‌جمهوری که قطار انقلاب را بر روی ریل خودش نهاد و مدام به ذکر «الحمدلله» مشغول بودیم. البته این شکر از جنس «لئن شکرتُم» نبود؛ چرا که در این صورت نیمه‌ی دومش یعنی «لأزیدنکم» محقق می‌شد. این شکر از جنس «توهم» و «تلاش برای بقا» بود و بس.

4. آن روز اگر اصلاح‌طلبان توبه‌ی استراتژیک نمودند و بعد از فحاشی‌ها و طعنه‌های زشتی که به «آقا»ی خودشان یعنی هاشمی رفسنجانی روا داشتند، دوباره در «نه به احمدی‌نژاد» با هم متحد شدند و اختلافات گذشته را، حتی «عالی‌جناب سرخ‌پوش» را فراموش کردند، امروز نتیجه‌ی آن وحدت را هر چند دیر اما چشیدند. و خدا می‌داند که چقدر برای‌شان شیرین است. تا جایی که امروز هاشمی رفسنجانی می‌گفت که ما دموکراتیک‌ترین انتخابات ریاست‌جمهوری دنیا را برگزار نمودیم. اما این‌که چرا هاشمی همین حرف را در سال 88 بر زبان نیاورد، خدا می‌داند و خودش! چرا که آن وزارت کشور، همین وزارت کشور بود و آن شورای نگهبان نیز همین. رهبری هم که مانند همیشه «رهبر» بودند...

5. اما اصول‌گرایان چطور؟ اصول‌گرایان حق‌شان همین بود. این‌که کسی از طرف مردم برگزیده شود که به اصول خودش پای‌بند باشد. روحانی، یک اصول‌گرای محض است. چرا که به اصول خود که همان نقش سربازی برای جریان اصلاحات و جناح هاشمی است، با جان و دل پای‌بند ماند. اما «اصول‌گرایانِ اصول‌گرا نما» برای این‌که هنوز در «توهم» شکرگزاری‌های خود به سر می‌بردند دریافتند که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شدند. نتیجه‌ی آن همه «تخریب» و «توهین» و «فحاشی» و «تحقیر» احمدی‌نژاد جز این نیست. نتیجه‌ی «فراماسون» نامیدن احمدی‌نژاد جز این نیست. این‌که دولت را یک زمانی «ودیعه‌ی الهی» بنامیم و باری دیگر «بزرگ‌ترین خطر و انحراف از صدر اسلام تا کنون» بخوانیمش جز این نمی‌شود. این‌که روزی در مقابل بسیاری از هتاکی‌ها و شبهه‌پراکنی‌های مطبوعات زنجیره‌ای سکوت اختیار کنیم و روزی دیگر «خاتون» را «محاربه با امام زمان» بخوانیم جز این نیست. نتیجه‌ی آن‌که تمام ایرادات بنی‌اسرائیلی خویش را نثار برنامه‌ها و طرح‌های «دولت خودمان» کنیم جز این نیست...

توهین‌کردن را خودمان به روحانی یاد داده‌ایم. باور ندارید...؟ چه کسانی «دو دو کردن» به رئیس‌جمهور را در دستور کار مجلس قرار دادند؟ چه کسانی در این سال‌ها با فریب‌خوردن از نزدیکان و اطرافیان‌شان نظرات و فتواهای عجیب و غریبی صادر نمودند؟ چه کسانی گفتند تفکرات «اومانیستی» و «سکولاریستی» و نوعی «عرفان» جدید، دولتی‌ها را فرا گرفته؟ چه کسانی آغاز سخنرانی‌های‌شان را با «أللهم عجل لولیک الفرج» آغاز می‌نمودند؟ منظورشان از این دعا چه بود؟ چه کسانی تبدیل به «مار»ی در آستین شدند که امروز حتی اقدامات برجسته‌ی دولت نهم و دهم را هم زیر سؤال می‌برند؟ روحانی که جای خود را دارد.

6. «هزینه‌کردن از رهبری» را هم خودمان به روحانی آموختیم. آن‌جایی که تا رهبری، دولت‌مان را تأیید کرد فکر کردیم بهترینیم و لابد همه‌ی اقدامات‌مان هم درست است. آن‌جایی که هر وزیری را به هر بهانه‌ای از کابینه اخراج کردیم. آن‌جایی که جوجه‌سیاست‌مداری پیشنهاد «دوستی با اسرائیل» را مطرح می‌کند و چند سال بعد او را «صاحب اندیشه‌های زلال» قلمداد می‌کنیم و چون گفت باید «مکتب ایران» را ارج نهیم و چون کمی «فرا اسلامی» فکر می‌کرد پس «نشان فرهنگ» بر سینه‌اش نصب نمودیم و در روز ثبت‌نام هم نقش یک «بادیگارد» را برایش ایفا نمودیم. این‌ها همه‌اش جز «خودخواهی» و «غره شدن» معلول چیز دیگری است؟

7. و فکر می‌کردیم که زخم‌خوردگان 84 و 88 بی‌کار نشسته‌اند و فقط دارند ما را تماشا می‌کنند. اما حیف که «تنگه‌ی احد» را خوب محافظت نکرده بودیم؛ که در غیر این‌صورت به این‌جا نمی‌رسیدیم. فکر می‌کردیم اصلاحات برای همیشه مرده است. فکر می‌کردیم حالا که ما قدرت را در اختیار داریم هر چه دل‌مان خواست می‌توانیم نثار خیلی‌ها کنیم، فکر می‌کردیم «توهین به اصلاحات» نوعی «عبادت» است. فکر می‌کردیم «توهین به هاشمی» بخشی از «آرمان» انقلاب است. اما حیف که قدر فرصت‌ها را ندانستیم. «هاشمی» انقدر جای نقد داشت و دارد که نیازی به آن همه توهین نبود. «خاتمی» آن‌قدر نقاط سیاه و زشت در کارنامه‌اش دارد که اصلا کار به «توهین» نمی‌بایست می‌کشید... این حرف‌ها را از آن جهت گفتم تا یک یادآوری باشد برای ما؛ برای ما که در سال‌های 84 و 88 گوش‌مان از تهمت‌های ناروایی که به احمدی‌نژاد می‌زدند پر شده بود. امروز هم گوش بسیاری از افرادی که رو به سوی روحانی آوردند پر بود از تهمت و افترا. غیر از این است؟ اگر آن‌ها خلاف حق عمل کردند و ما نیز با سیاست «بگم‌بگم» پاسخ‌شان را دادیم و «رأی» جمع نمودیم، امروز اینان هم با همان سیاست، «رأی» گرفتند و روی کار آمدند. پس انقدرها هم نباید متعجب بود!

8. این چند مدت با خود می‌اندیشیدم که منظور رهبری از این سخن‌شان «
در طول این سال‌ها، این سى و چند انتخاباتى که برگزار شده و مردم در پاى صندوق‌هاى رأى حاضر شده‌اند، هر بارى یک مجموعه‌ى بلائى را از کشور دفع کرده است و هر بارى توانسته است یک قوّت جدیدى، روح جدیدى، در کالبد کشور و ملت و انقلاب بدمد» که در 16 اردیبهشت‌ماه امسال بیان فرمودند چیست؟ به راستی «دفع مجموعه‌ی بلائی» در انتخابات اخیر چه بوده است؟

خیلی فکر کردم، اما یکی از محتمل‌ترین نتایجی که گرفتم این بود که شاید این «بلا» همان «نگاه نادرست غربی‌ها به مردم و نظام جمهوری اسلامی» است. اما بلافاصله پاسخم را دادم و آن این بود که با این حضور پُر شور، دشمنی دشمن بیشتر از پیش می‌شود، پس دفعی صورت نمی‌گیرد... نظرات دیگری هم دادم اما هیچ‌کدام قانعم نکرد. اما نظری که بیشتر از همه برایم قابل هضم بود این بود که این بلا همان «شکرگزاری خشک و خالی» در مقابل امکانات و وسعت کاری‌ای بود که در این 8 سال در اختیار همه‌ی نیروهای انقلاب بود که قدرش را ندانستند. این بلا همان بود که مدام کشور را این جناحی و آن جناحی می‌کردیم. پس باید قدر موقعیت‌ها و امکانات‌مان را که کمک به رشد و افزایش بصیرت‌مان می‌کند بیشتر بدانیم، حتی اگر انقلاب در ریل خودش قرار گرفته باشد.

9. صمیمانه این پیروزی بزرگ را به رئیس‌جمهور منتخب مردمِ عزیزم
جناب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ حسن روحانی تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. امیدوارم ایشان بتوانند ویژگی‌های مثبت رئیس‌جمهور فعلی را به دارایی‌های خود بی‌افزایند و نقاط ضعفش را از خود دور کنند.

امیدوارم سیاست‌های خود را طوری تنظیم و پیاده‌سازی نمایند که دست آخر منجر به تحریر نامه‌ی مردادماه سال 84 به آقای البرادعی نشود.

امیدوارم به مانند آن‌چه در شعارشان گفتند «دولت راست‌گویان و درست‌کاران» را تشکیل بدهند.

10.به قول رهبری:

آن کسانى که امروز با مردم حرف می‌زنند، آن‌چه که توانایى انجام آن را دارند و مردم به آن احتیاج دارند، آن را با مردم در میان بگذارند؛ قول بدهند با عقل و درایت عمل خواهند کرد؛ اگر برنامهاى در هر موردى از مسائل دارند، آن برنامه را براى مردم ارائه کنند؛ قول بدهند که با پشت‌کار و ثبات قدم در این میدان پیش خواهند رفت؛ قول بدهند که از همهى ظرفیت‌هاى قانون اساسى براى اجراى وظیفهى بزرگِ خودشان استفاده خواهند کرد؛ قول بدهند که به مدیریت اوضاع کشور خواهند پرداخت؛ قول بدهند که به مسئلهى اقتصاد - که امروز میدان چالش تحمیلى بر ملت ایران از سوى بیگانگان است - به خوبى خواهند پرداخت؛ قول بدهند حاشیهسازى نمی‌کنند؛ قول بدهند دست کسان و اطرافیان خود را باز نخواهند گذاشت؛ قول بدهند که به منافع بیگانگان، به بهانههاى گوناگون، بیش از منافع ملت ایران اهمیت نخواهند داد.

بعضى با این تحلیل غلط که به دشمنان امتیاز بدهیم تا عصبانیت آن‌ها را نسبت به خودمان کم کنیم، عملاً منافع آن‌ها را بر منافع ملت ترجیح می‌دهند؛ این اشتباه است. عصبانیت آن‌ها ناشى از این است که شما هستید، ناشى از این است که جمهورى اسلامى هست، ناشى از این است که امام در اذهان مردم و در برنامه
هاى این کشور زنده است، ناشى از این است که روز ۱۴ خرداد - روز رحلت امام - مردم در سرتاسر کشور به جوش و خروش مىآیند؛ عصبانیت آن‌ها مربوط به این چیزها است. عصبانیت دشمن را باید با اقتدار ملی علاج و جبران کرد.

11. این نکته را هم باید اضافه کنم که اگر رهبری نبود، خیلی از اصول‌گرایان با کارهای‌شان فاتحه‌ی نظام را خوانده بودند. وقتش رسیده تا هم خود و هم بسیاری از بزرگان! اصول‌گرایی را استیضاح کنیم و بنگریم که آیا هر چه کرده‌ایم و گفته‌ایم و نوشته‌ایم درست بوده است...؟

تابستان 89 در پای سخنرانی یکی از شاگردان برجسته‌ی آیت‌الله جوادی آملی و آیت‌الله مصباح یزدی نشسته بودم. آن موقع در بحبوحه‌ی مسائل مربوط به سال 88 به ما می‌گفت با همه‌ی ارادتی که به استادم جوادی آملی دارم لیکن دیگر فعالیت‌های اجتماعی‌ام را با ایشان تنظیم نمی‌کنم...

امروز باید اقرار کنم که دیگر جوادی آملی‌ها و مصباح یزدی‌ها و مکارم شیرازی‌ها و علم‌الهدی‌ها و پناهیان‌ها و دیگرانی چون این‌ها را مبنای فکری و نظری خود نمی‌دانم و باید در بصیرت یکایک این بزرگواران تجدید نظر نمایم.

امروز باید اقرار کنم که مجموعه‌ی بلائی که در این انتخابات دفع شده است، خود عمار پندارهایی بودند که با تندروی‌های‌شان، با بی‌بصیرتی‌شان و با ادعاهای‌شان نظام را دوباره به دهه‌ی هفتاد برگرداندند.

وقت استیضاح بزرگ خود عمار پندارها رسیده است... آماده‌اید؟؟
  • سید هادی مصطفوی

  • سید هادی مصطفوی

1. این روزها که بیشتر مشغول جر و بحث با اساتید و درگیر کارهای شخصی خودم بودم، کمی هم در ستادهای انتخاباتی نامزدها پرسه می‌زدم و از این ستاد به آن ستاد با نمایندگان و طرف‌داران و جان‌برکفان نامزدها صحبت می‌کردم. مردم هم حرف‌های جالب و مهمی می‌زدند، بیشترین دغدغه‌شان گرانی و مشکلات اقتصادی بود که خودتان بیشتر از همه با این مشکلات در ارتباطید!

2. در خلال مناظره‌ها و برنامه‌های تبلیغاتی نامزدها به نتایجی رسیدم که برخی‌شان عبارتند از:

- تا قبل از مناظرات، نظر مثبتی در خصوص آقای ولایتی داشتم، لیکن با دیدن برنامه‌ها، بیشتر از همه برای دکتر ولایتی تأسف خوردم.

- دکتر عارف را خیلی دوست داشتم و دارم. عارف شخصیت بسیار با اخلاقی است که اصلاح‌طلبان نظیر او را یا ندارند و یا خیلی انگشت‌شمار در اختیار دارند! دلم نمی‌خواست عارف فدای روحانی شود، ولی ظاهراً مرد با اخلاق اصلاحات فدای بی‌اخلاقی‌های روحانی و هم‌فکرانش شد.

- شعاری‌ترین شعار انتخابات را از آنِ حسن روحانی می‌دانم. دولت راست‌گویان و درست‌کاران. شعاری که در همین دو سه هفته‌ی تبلیغات هم رعایت نشد...

- یکی از زیباترین و ماندگارترین رخدادها، صحبت‌های دکتر حداد عادل در مناظره‌ی سوم بود که این زیبایی را با انصرافش به نفع جریان اصول‌گرایی تکمیل نمود.

- قالیباف هم یک مدیر اجرایی توان‌مندی است. ولی بنده ابداً رویکرد فرهنگی وی را قبول ندارم و این ادعا را دارم که هر چقدر توان عمرانی آقای قالیباف زیاد است، توان فرهنگی‌اش اندک است. قالیباف هنوز فرهنگ انقلاب اسلامی را به خوبی نمی‌داند و به آن معتقد نیست. اما به نظرم بهتر از ولایتی است.

- محسن رضایی مشکل اصلی مملکت را درست تشخیص داد؛ مشکل اصلی همان معضل اقتصاد است که مردم را تحت فشار قرار داده است. اما رضایی نگفت که اگر مشکل اقتصادی حل شود، فرهنگ انقلاب را چگونه می‌خواهد در جامعه پیاده کند؟ اصلا رضایی از فرهنگ اطلاع دقیقی دارد؟ اصلا کسی که در مناظره‌ها گفت "تا یک ریال نگیرم، یک ریال نمی‌دهم" تفکرش نسبت به فرهنگ چیست؟ مثلا در سینما حتما نگاهش فقط به گیشه‌ها است. در مطبوعات نگاهش به میزان خرید مردم است... راستی نگاه دکتر رضایی - سردار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - به سوریه و لبنان و فلسطین چیست؟ تا یک ریال نگیرد...

- غرضی هم انسان شایسته و خوبی است، ولی نکته‌ی مفیدی از حرف‌هایش دست‌گیرم نشد.

- جلیلی چندان با تجربه نیست. "اقتصاد" را به طور تخصصی دنبال نکرده است. اما تیم زبده و قابل قبولی در اقتصاد دارد. جلیلی تنها نامزدی است که خیالم از رویکرد "فرهنگی‌اش" راحت است. جلیلی تنها نامزدی است که خیالم از رویکردش در خصوص مسائل "خارجه" راحت است. جلیلی را از آن جهت می‌پسندم که دروغ نگفت، شعار کوتاه‌مدت نداد، و بیشتر به پیش‌گیری فکر می‌کند تا درمان. جلیلی نگفت چند ماهه اقتصاد را سامان می‌بخشد. به نظرم آن‌هایی که وعده‌هایی این‌چنینی داده‌اند بسیار در اشتباه‌اند. مسلماً بهبود معیشت مردم در یک سال غیر ممکن نیست. شاید نامزدی بخواهد تمام توانش را بر روی این موضوع خرج کند لیکن نهایتاً این امر در یک یا دو سال امکان‌پذیر است، چرا که یا خودش درگیر باندهای بزرگ دلالی و رانتی می‌شود و یا تسلیم مفسدان و دلالان اقتصادی - همان‌هایی که در روز آخر ثبت نام کاندیداها قیمت دلار را 300 تومان کاهش دادند - می‌شوند. پس بهترین راه همان است که سیستم را اصلاح کنیم تا آیندگان هم وضعیت امروزی ما را نداشته باشند.

- بر این اعتقادم که هیچ رئیس‌جمهوری به اندازه‌ی احمدی‌نژاد به مردم خدمت نکرد. او دست بر روی طرح‌هایی گذاشت که خیلی از سیاست‌مداران پیشین که امروز مدافع حسن روحانی هستند، انگشت به دهان مانده‌اند و امروز تنها کارشان کوبیدن همه‌ی اقدامات مثبت دولت است. احمدی‌نژاد را در فرهنگ قبول نداشته و ندارم، ولی رویکردش نسبت به مسائل اقتصادی در دولت اولش را بسیار قابل قبول دانسته و می‌دانم. احمدی‌نژاد همانی است که چماق‌دار خطابش می‌کردند و آن نشد؛ طالبانش نامیدند و آن هم نشد؛ تندرو نامیدندش، و چندان متصف به آن نشد؛ احمدی‌نژاد بزرگ‌ترین اشتباهش آن بود که تمام عزت و شرافتش را - که تماما از آنِ مردم و رهبری است - در گرو حمایت از اسفندیار مشایی گذاشت که برایش زیارت‌نامه نوشت و نشان فرهنگ بر سینه‌اش نصب نمود و ... . حقارتم را آن‌جا احساس کردم که همراهش به وزارت کشور آمد و نقش یک محافظ را برایش ایفا کرد. از این‌ها نیز بگذریم تغییرات عجیب و غریبی است که در کابینه‌اش انجام داد و بعید می‌دانم "منافع ملت" علت اصلی آن تغییرات بوده باشد. اما با این حال، احمدی‌نژاد، چندان قابل تکرار نیست.


- به نظرم جلیلی نمونه‌ی آن کسی است که رهبری فرمودند "نقاط قوت امروز را منهای نقاط ضعف موجود دارا باشد". به نظرم جلیلی نمونه‌ی آن کسی است که رهبری فرمودند:"
شعارهایی بدهد که منطبق با واقعیات کشور باشد".

3. امروز، پنج‌شنبه‌ی قبل از انتخابات، تقریباً فارغ‌التحصیل شده‌ام.


پی‌نوشت:

این تحلیل را از وبلاگ "به یاد یار سفر کرده" بخوانید. (+)

هم‌چنین بخوانید:

دیپلماسی تسلیم (+)

به چه کسی رأی می‌دهم (+)

انتخابات و هاضمه‌ی سیاسی فست‌فودی انقلابی‌ها (+)

انقلابی‌گری محافظه‌کارانه، انقلابی‌گری آرمان‌گرایانه (+)
  • سید هادی مصطفوی