راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است


کمی با محرم

1. نزدیک محرم که می‌شود دل بچه‌های هیئت مثل سیر و سرکه می‌جوشد. خب محرم است دیگر؛ باید مراسمش به خوبی برگزار شود. مکان برگزاری مراسم، تزئین مسجد و حسینیه، خصوصاً تزئین جایگاه هیئت، پیداکردن یک موضوع خوب برای سخنرانی، پیداکردن یک سخنران خوب، یک مداح خوب، تبلیغات، آماده‌نمودن سیستم صوتی، هماهنگی با فیلم‌بردار، آشپزخانه و کلی کارهای دیگر که همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا جلسه عزای امام حسین(ع) به خوبی برگزار شود. وارد کار که می‌شوی می‌بینی چه ظرفیت زیادی دارند این هیئات! اجر همه‌شان با امام حسین(ع).

2. یاد محرم سال قبل افتادم. وقتی در دانشگاه‌مان مسابقه‌ی کتاب‌خوانی برگزار نمودیم. "راز شادی امام حسین در قتلگاه" استاد طاهرزاده را انتخاب کردیم و دادیم بچه‌ها بخوانند و بعد یک آزمونی هم ازشان گرفتیم. البته بماند که مسئولین خبره و فرهنگی‌کار دانشگاه‌مان هزینه‌ی جوایز برگزیدگان را آخرین هفته‌ی اسفندماه پرداخت نمودند!! و ما هم هفته‌ی سوم فروردین به برندگان مسابقه اهدا کردیم. ولی با این حال، کتاب‌خوانی را جدی بگیریم!!

3. اخیرا پیش‌شماره‌ی ماهنامه‌ی فرهنگی - تشکیلاتی "حلقه وصل" را می‌خواندم. بخشی از آن مربوط به هیئت انصار ولایت یزد بود که متولد سال 74 است. خودمانیم؛ از کجا به کجا رسیدند! اگر به دست‌تان رسید، "قصه انصار"ش را در صفحه 44 ماهنامه حتما بخوانید. چقدر دلنشین است... شعار هیئت "حسینی بمان، حسینی بمیر" بود که این شعار را در قالب‌های مختلف اعلام می‌کردند؛ مثلا پارچه‌نوشته‌ی داخل هیئت، کنار جایگاه؛ نوشتن این شعار در پشت پیراهن مشکی عزادارن آن هم با گِل؛ ذکر این شعار در سرود پایانی هیئت که هم‌اکنون در وبلاگم در حال پخش است! محسن محمدی‌پناه آن را خواند، با صدای قشنگش! می‌گفت: اگر بفهمی هیچ‌کاره‌ای، موفق می‌شوی! مشخص است که تشکیلات بسیار خوبی دارند. دم‌شان گرم!

4. در شهر من آمل هم قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. هم‌چنان همان است که سال قبل گفتم؛ عاشورا هر سال بدتر از پارسال!

5. تا یادم نرفته از جاد هم بگویم. نخستین مجمعش در اواخر مهرماه برگزار شد. خدا را شکر بچه‌ها اهل کارند. خدا را شکر اخلاق‌مدارند. خدا را شکر. فکر می‌کنم امسال سال متفاوتی را شاهد باشیم.


کم کم به گوشم می‌رسد آوای زنگ قافله


این کاروان تا کربلا دیگر ندارد فاصله
  • سید هادی مصطفوی

تأملی در رویکرد اداره‌های فرهنگی دانشگاه‌ها به فرهنگ


اگر حداقل ادراک را نسبت به مؤلفه‌های مهم و تأثیرگذار بر زندگی نسل جوان امروز داشته باشیم، در می‌یابیم که مؤلفه‌ی فرهنگ بیش از همه، می‌تواند به بروز و تقویت قوای جوانان کمک نماید. در کنار این مقدمه باید افزود که رشد بی‌سابقه‌ی تعداد دانشجویان در دانشگاه‌های کشور علاوه بر ایجاد مشکلاتی نظیر این‌که فضای جامعه را از جوانانی تحصیل‌کرده، متوقع و فاقد دانش لازم در زمینه‌ی تحصیلی مربوطه اشباع می‌کند، آنان را از داشتن هر گونه تحلیل و نظر منطقی پیرامون مسائل اجتماعی محروم می‌سازد و آن‌گاه آنان را تحویل جامعه‌ای می‌دهد که اکثر هنجارها و ناهنجاری‌های آن توسط همین فارغ‌التحصیلانِ ساده‌اندیش معرفی می‌شود.

نمی‌توان از فعالیت‌های خوبِ صورت‌گرفته در طول سی‌وپنج سال از عمر از انقلاب اسلامی چشم پوشید، لیکن با تأسف باید پذیرفت که فرمول فرهنگی دستگاه‌های دولتی و اداری و نهادهای فرهنگی ما نظیر سازمان تبلیغات اسلامی، صداوسیما، وزارت ارشاد، کمیسیون‌ها و بخش‌های فرهنگی ادارات و حتی برخی خُرده فعالیت‌های حوزه‌های علمیه و خصوصاً ادارات امور فرهنگی دانشگاه‌ها دیگر جواب‌گوی نیازهای ما نیست و اکثر تئوری‌های آنان با شکست مواجه شده است.

وجود «مدیریت بخش‌نامه‌ای» و «نظارت از درون» ادارات فرهنگی دانشگاه‌ها و خلأ چشم‌گیر کارشناسان زبده که با حداقل‌های کار فرهنگی آشنا باشند، باعث شده تا رویکرد جنبش دانشجویی از فرهنگی‌کاران دانشگاهی به سوی فرهنگ‌سازان غیر دانشگاهی برود که گویا این اتفاق، به ذائقه‌ی دهه‌ی شصتیِ مسئولان خوش نیامده است؛ مسئولانی که عمده‌ی فعالیت‌های فرهنگی‌شان حداقل به یک یا دو دهه‌ی پیش باز می‌گردد و اکنون با بالیدن به گذشته‌ی خویش و با به‌کارگیری همان استراتژی‌های سوخته، اکثر سکان‌های مهم فرهنگی را از آنِ خود نموده و ناخواسته دانشگاه‌ها را از تحرک و نشاط لازم محروم نموده‌اند؛ دانشگاهی که قرار است مبدأ همه‌ی تحولات کشور باشد.

اکنون می‌توان بهترین راهکار جهت خروج از بحران مدیریت فرهنگ را از لابه‌لای جملات شهید بزرگوار حسن باقری دریافت کرد؛ ایشان در سال شصت، در یکی از یادداشت‌های خود جمله‌ی تکان‌دهنده‌ای می‌نویسند: «باید به خود جرئت داد و پذیرفت که این نحوه‌ی جنگیدن دیگر به درد نمی‌خورد. باید استراتژی جنگ عوض شود».

اما با این وجود، مسئولین نه تنها به «بُن‌بست»رسیدنِ تئوری‌های خود اعتراف نمی‌کنند، بلکه بر روی همان ایده‌های ویترینی‌شان صحه می‌گذارند و جهت عملی‌شدنِ آن‌ها «ریال»های زیادی صرف می‌نمایند و در نهایت هم برای یک‌دیگر مراسم تقدیر و تجلیل برگزار می‌کنند... حق هم دارند؛ چرا که نه مسیر نقدی را در کنار اقدامات خود می‌گشایند و نه فعالیت‌ها و برنامه‌های مهم و اصلی تشکل‌های دانشجویی، با کیفیت مطلوب به تصویب می‌رسد.

از سوی دیگر، دانشجویان ما هم دچار نوعی «حواس‌پرتی» و «جو زدگی» شده‌اند؛ به‌گونه‌ای که معیارهای آنان در انجام فعالیت‌ها و هم‌چنین مطالبات از مسئولان، رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و سوء استفاده‌ی مسئولان از این ساده‌اندیشیِ نسل حاضر دانشجویان - که زاییده‌ی همین نظام آموزشی است - عرصه‌ی فرهنگ را به برهوتی لم‌یزرع می‌کشاند که دیگر حرف‌های دل‌سوزان و روشن‌گران شنیده نمی‌شود.

نشر در تصریح، راز57، اهراب، جادنیوز .

  • سید هادی مصطفوی

چه کسی ما را نقد می‌کند؟

پیرامون بازگشایی انجمن‌های اسلامی دانشجویان


«نقد» را که می‌دانید چیست؟ همان است که اگر نباشد، حکومتی را به تزلزل می‌کشاند، بشری را به هلاکت می‌رساند و جامعه‌ای را تباه می‌سازد. «عاقبت‌اندیشی» را هم حتما شنیده‌اید! همان است که علی(ع) فرمودند: «بدانید عاقل کسی است که با فکر درست، به استقبال نظرات گوناگون برود و در عواقب امور بنگرد.» یعنی عاقبت‌اندیشی از ویژگی‌های انسان عاقل است و هر که این خصلت ندارد، نیست باد!

 


پیش‌تر گفته بودم که در تشکیلات فعلی دانشگاهی، جایی برای منتقدین‌مان وجود ندارد و تقریباً فقط صدای یکی از گرایش‌های سیاسی و فرهنگی به گوش می‌رسد. صدایی که به صاحبش می‌گفتند بسیجی! تندرو! متحجر! و امثالهم. (متأسفانه)

این اتفاق زمانی شدت گرفت که وقایع تلخ سال 88 رخ دادند و عده‌ای که دموکراسی را به شرط چاقو دوست داشتند، فضای جامعه را ملتهب کردند. دانشگاه‌ها هم اوضاع خوبی نداشتند. مثلا یادم می‌آید شب‌های بعد از انتخابات 88، لیدرهای جریان سبز دانشجویی در دانشگاه خودم، در فضای سبز خوابگاه میدان‌داری می‌کردند و می‌گفتند: «به زودی پیروز می‌شویم. پس از پیروزی، اولین کسانی که اعدام می‌کنیم س.ع1 و ا.ت2 هستند!!» می‌بینید شدتِ توهم را؟!

انجمن‌های اسلامی دانشجویان تنها جایی بودند که صدایی غیر از صدای حاکم بر دانشگاه را از آن‌جا می‌توانستیم بشنویم. صداهایی که گاه ربطی به اسلام نداشتند و در مقابلش هم قد علم می‌کردند. اما اتفاق ناخوش‌آیند آن‌جایی بود که پس از فتنه‌ی سال 88 تقریباً تمامی دفاتر انجمن اسلامی دانشجویان را تعطیل نمودند و دیگر طعم انتقاد به زبان ما نیامد.

البته "تعطیل‌شدن"، نتیجه‌ی خلاف‌های پی‌درپی‌شان در محیط دانشگاهی بوده و جز این هم انتظار نمی‌رفت؛ اما این‌که هنوز پس از 4 سال درِ دفاتر انجمن اسلامی را بسته می‌بینیم، مایه‌ی تأسف است.


حداقل در دو سال اخیر این انتظار می‌رفت که با توجه به آغاز انتخابات مجلس و پس از آن انتخابات ریاست جمهوری، امکان فعالیت به انجمن‌ها داده می‌شد تا فضای یک‌بعدی حاکم بر دانشگاه‌ها شکسته شود. انتظاری که با روی کار آمدن دولت تدبیر و امید، به زودی محقق می‌شود. و آن‌وقت دانشجویانی که تا کنون، نه نشریه‌ای ناهم‌سو با خود خوانده‌اند و نه در کرسی‌های آزاد اندیشی شرکت کرده‌اند و نه جز صدور بیانیه، کاری کرده‌اند، باید دوباره دچار روزمرگی شوند و جز خواندن اخبار و محکوم‌کردن همه‌ی کابینه کار دیگری نکنند.

وقتی «مطالعه و تفکر» از اولویت‌های جریان دانشجویی خارج شود، عده‌ای فتنه‌ی 88 را رقم می‌زنند، عده‌ای از در و دیوار سفارت بالا می‌روند، عده‌ای به منتقدین‌شان اهانت می‌کنند، عده‌ای پای میز کرسی‌های آزاد اندیشی حاضر نمی‌شوند... و عده‌ای نیز با حضور 8 سال در رأس جریانات سیاسی، بزرگ‌ترین کشف‌شان، پیداکردن رگه‌هایی از انجمن‌های حجتیه در لایه‌های بیست و چندم جریان انحرافی می‌شود.
 
 
۱ و ۲: از فعالین دانشجویی سابق دانشگاه
 
پی‌نوشت: مصاحبه‌ی خبرگزاری آناج تبریز با چند تن از فعالین دانشجویی استان (+)
  • سید هادی مصطفوی

قائلانِ به دین حداقلی می‌گویند:

بی‌حجابی ممنوع؛ ولی مصرف‌گرایی آزاد


یادم می‌آید دو سه سال پیش در خلال مطالعه‌ی جزوه‌ای که به موضوعات اجتماعی و دینی حزب‌اللهی‌ها می‌پرداخت، با نقل خاطره‌ای از نگارنده‌اش مواجه شدم. می‌گفت چند سال پیش (دهه‌ی هفتاد) چندین‌بار اتفاق می‌افتاد که گروهی از بچه‌مذهبی‌های دو آتشه با تجمع در شهرک غرب تهران که در آن زمان، از لحاظ آسیب‌های فرهنگی-اجتماعی و دینی بیشتر مورد توجه بود، کلی داد و بیداد راه می‌انداختند و همه‌چیز را محکوم می‌کردند!

مثلا در آن زمان برخی از آفات اجتماعی نظیر "به همراه داشتن سگ" و یا "بی‌بندوباری برخی بازیگران و هنرمندان که در آن شهرک ساکن بودند" و امثال این‌ها در آن شهرک و ساکنین آن‌جا بیشتر از مناطق دیگر تهران رواج داشت.

می‌گفت همیشه ناراحت بودم که چرا با دیدن یک بازیگر بدحجاب و یا شخصی که سگی را به همراهش این‌ور و آن‌ور می‌برد، سریع خون‌تان به جوش می‌آید؛ اما با دیدن آن حزب‌اللهی‌هایی که در ماشین‌های هفتاد-هشتاد میلیونی سوراند، به هیچ جای‌تان بر نمی‌خورد!؟ (آن موقع، این مقدار پول خیلی‌خیلی ارزش داشت).

آیات و روایات بسیاری در خصوص چگونگی مصرف ثروت توسط مسلمانان وجود دارد که همگی آن‌ها بر این نکته دلالت می‌کنند که "تو ای مسلمان! حق نداری اموالت را در هر راهی که بخواهی، به مصرف برسانی!" این یعنی نمایش چراغ خطری برای اهل تکاثر؛ ولو اموال‌شان را از راه حلال به دست آورده باشند. به عبارت دیگر خداوند ایمانِ سرمایه‌دارانِ مسلمان را به شدت زیر سؤال می‌برد که اموال حلال و مشروع‌شان را در چه راهی خرج کرده‌اند؟

خداوند در سوره‌ی تکاثر بشریت را با "ألهاکم التّکاثر" خطاب می‌کند؛ می‌گوید زیاده‌طلبی و تکاثر و کثرت‌طلبی، شما را سرگرم کرده است و این حالتِ لهو و فریب‌خوردگی تا فرا رسیدن مرگ و زیارت قبرها ادامه پیدا می‌کند؛ «حتّی زُرتم المقابر».

این‌جا دیگر بحث حلال و حرام نیست، بحث چگونگیِ تولید ثروت هم نیست. بلکه خداوند بر سر نحوه‌ی مصرفِ ثروت نیز بشریت را بازخواست می‌کند. یعنی علاوه بر پرسشِ "از کجا آورده‌ای؟" سؤال مهم‌تری را نیز در ادامه خواهد پرسید که "چگونه مصرف کرده‌ای؟".

امام علی(ع) می‌فرماید: «اگر کسی را می‌شناسید که احتیاج دارد، ولی منتظر بایستید تا از شما خواهش کند و گدایی کند، شما دیگر از ما نیستید.» در آیات 33 و 34 سوره‌ی الحاقّه خداوند در توصیف برخی از جهنمی‌ها می‌فرماید: «إنّه کان لا یؤمن بالله العظیم؛ و لا یحضّ علی طعام المسکین» یعنی «او به خدای بزرگ ایمان ندارد؛ و نسبت به گرسنگیِ گرسنگان، بی‌تفاوت است». تعبیر «لا یحضّ» یک تکلیف فردی نیست که انسان فقط خودش به فکر گرسنگان باشد، بلکه یعنی علاوه بر این‌که خودت به فکر گرسنگان هستی، باید در جامعه داد بزنی که بله! گرسنه‌ای وجود دارد و باید به او کمک شود؛ و خداوند، توجه‌نکردن به مسکینان را برابر با بی‌ایمانی می‌داند.

جایی دیگر حضرت امیر (ع) می‌فرماید: «خداوند در ثروتِ سرمایه‌داران، روزی فقرا را واجب کرده و قرار داده است». به متن عربی این روایت توجه کنید: «إنّ الله سبحانه فرض فی اموال الأغنیاء اقوات الفقرا»؛ فعل "فرض" به معنی واجب‌کردن است؛ مثلا در دعای هر روز ماه مبارک رمضان می‌خوانیم: «وفترضت علی عبادک فیه الصیام» یعنی روزه را در این ماه "واجب" گردانیدی.

سرمایه‌داران باید به این قضیه توجه کنند که "ساده‌زیستی" فقط مخصوص فقرا و کم‌بضاعت‌ها نیست؛ بلکه فرار از تکاثر، فرار از تنوع‌طلبی، فرار از مصرف‌گرایی و دوری از زندگیِ مرفهِ بی‌دغدغه از ویژگی‌های همه‌ی مؤمنین است؛ و تفاوتی بین مؤمنین ثروت‌مند و مؤمنین فقیر نمی‌باشد.

امیرالمؤمنین خود یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان عربستان بود؛ اما هیچ‌گاه در مقام مصرفِ ثروتِ خود، به تکاثر و مصرف‌گرایی روی نیاورد. ایشان حتی برای مصرف ثروت در آن زمان، سقفی را معین کردند و فرمودند: «مازاد علی أربعة آلاف فهو کنز» یعنی اگر کسی بیش از چهارهزار (بر اساس واحد پول آن‌موقع) داشته باشد، مشمول همان آیه‌ی «و الذین یکنزون الذّهب و الفضّه...» می‌شود. نه به این معنی که بیش از این‌مقدار را تولید نکند؛ بلکه یعنی هر چقدر تولید کرد، و پس از مصرفِ بخشی از آن برای برآورد نیازهای شخصی و مورد نیازش، اگر بیشتر از این مقدار را برای ریخت‌وپاش و تکاثر نگه بدارد، گنج‌اندوزی کرده است. سپس فرمودند: «چه زکاتش را داده باشد، چه نداده باشد».

پس طبق فرمایشات حضرت امیر و بسیاری دیگر از آیات و روایات، حتی اگر خمس و زکات ثروتت را پرداخت کرده باشی، باز هم باید مصرف شخصی‌ات را مهار کنی و این مهار، همان جهاد با نفس است؛یعنی مقابله با خواسته‌های نادرست نفس. شاید اگر این سؤال را از خیلی‌ها بپرسید، کنترل چشم و گوش و زبان و توجه‌نکردن به نامحرم و نرفتن به سمت برخی گناه‌هایی از این جنس، جزء بالاترین مراتب ترک گناه شمرده شود (که البته همین‌طور هم هست)، اما آن‌چه که اغلب از گفتنش غافل می‌شویم همین بی‌توجهی به محتوای امثال سوره‌ی تکاثر است.

مقام معظم رهبری در ادامه‌ی بیان شاخصه‌های مربوط به سبک زندگی، این‌بار در خطبه‌ی اول نماز عید فطر امسال، به مسأله‌ی ساده‌زیستی در قالب افطاری‌دادن‌های ساده و بی‌پیرایه در مساجد و حتی در خیابان‌ها اشاره و تقدیر نمودند و آن را در مقابل افطاری‌دادن‌های نادرست که بوی افراط و اسراف و غرق‌شدن در لذت‌های جسمانی از آن‌ها بلند می‌شود، قرار دادند. (+)

ایشان هم‌چنین فرمودند: «نمی‌خواهیم بگوییم که اگر در افطار، کسی غذای مطبوخی مصرف کرد، این کار، ممنوع است؛ نه! در شرع، این‌ها ممنوع نیست؛ اسراف ممنوع است، زیاده‌روی ممنوع است، ریخت‌وپاش فراوانی که گاهی در این‌جور مجالس انجام می‌گیرد، ممنوع است».

پس باید خانواده‌ها به این نکته‌ی بسیار مهم توجه داشته باشند که نباید ثروت خود را به هر طریقی که خواستند، ولو حلال، به مصرف برسانند. زنان و دخترانی که چندین دست لباس و کفش و جواهر دارند و در هر مجلسی که حاضر می‌شوند، نگرانی‌شان از این بابت است که مبادا از مهمانان جلسه‌ی پیش کسی در مجلس فعلی حضور داشته باشد که در این حالت، مجبورند تغییر پوشش بدهند؛ مردان و پسرانی که ایشان را نیز با همین ویژگی‌ها می‌بینیم؛ خودروهای گران‌قیمت، وسایلی که در جای‌جای منازل برخی‌ها وجود دارد و جنبه‌ای جز "تجمل" ندارند؛ مراسمی که به بهانه‌های مختلف برگزار می‌شود و خدا می‌داند که برگزاری بسیاری از این مجالس، جز برای خودنمایی و مانور تجمل، علت دیگری ندارند.

شاید در مقام برداشت از ویژگی‌های دین‌مان دچار اشتباه شده‌ایم، شاید برای‌مان بازگو نکرده‌اند، شاید در خانواده و مدرسه و مساجد، گفتنِ این نکات، اهمیتی نداشته است، اما پس از دانستنِ این نکات، ضمن عمل‌نمودن به تک‌تک این دستورات و تنظیم زندگی‌مان با ساحت بزرگ‌تری که مقابل‌مان قرار دارد، موظیم در مواجهه با آن‌هایی که در دیالوگ‌ها و سخنرانی‌ها و مدل‌های‌شان فقط ابعاد کوچکی از دین را نشان‌مان می‌دهند و به جای بیان ارکان و ویژگی‌های دینِ حداکثری، ابعاد و شقوقی از دین حداقلی را نشان‌مان می‌دهند، محترمانه ادای تکلیف نماییم.

نشر در تصریح، راز57 ، جادنیوز ، چراغ راه .

  • سید هادی مصطفوی

یادداشتی پیرامون دو اثر فرهنگی


درخصوص زندگی و حکومت امام علی(ع)

1. سن و سالی نداشتم که سریال امام علی(ع) از سیما پخش می‌شد و من هم کنار اعضای خانواده‌ام مشغول دیدنش می‌شدم. سریالی که تا به حال، جز تعریف و تمجید، حرف دیگری راجع به آن نشنیده بودم. راستش را بخواهید صحنه‌های زیادی از سریال در خاطرم نمانده بود و بعدها هم موفق به دیدن مجددش نشدم، تا این‌که قبل از ماه رمضان امسال، تصمیم گرفتم دوباره سریال را ببینم.


وقتی قسمت‌های مختلف آن را می‎‌بینم - مخصوصاً از هنگام بیعت مردم با امام در مدینه، پس از قتل خلیفه‌ی سوم - لذت خواندن خطبه‌های نهج‌البلاغه برایم دوچندان شده است. خطبه‌هایی که تا به حال نخوانده بودم‌شان و درک‌شان هم برایم بسیار دشوار بود.

این‌که می‌گویم درک‌شان برایم دشوار بود نه به معنای خاصش، بلکه همین درک سطحی هم برایم میسر نبود. این‌که فلان خطبه پس از جنگ جمل یا صفین یا نهروان خوانده شد، درست؛ اما درک شرایط جامعه‌ی آن موقع، مخصوصا برخورد هر کدام از گروه‌ها و دشمنان و دوستان با امام چیزی نبود که در کتاب‌ها نصیبم شود. این سریال تا حد زیادی این توفیق را نصیبم کرد.

صحنه‌ها و دیالوگ‌های قبل و هنگام و بعد جنگ صفین، بسیار دیدنی و شنیدنی بود. از این قسمت‌ها بیشتر لذت بردم. صحنه‌های بیعت مردم مدینه با امام هم زیبا بود، فقط ای کاش آن خطبه‌ی حماسی امام را هم به نحوی در این بخش از سریال می‌گنجاندند. (خطبه 16 نهج‌البلاغه)

دَم داود میرباقری و همه‌ی 5200 نفری که برای این سریال، نقش‌آفرینی کردند، گرم!

پیشنهادی که می‌توانم ارائه بدهم این است که از آن‌جا که تأثیرگذاری فیلم و سریال بر ذهن و دل مخاطب بسیار زیاد است، به تشکل‌های دانشجویی توصیه می‌شود با برنامه‌ریزی و شکیبایی خود، دیدنِ این سریال را برای اعضای عادی‌شان الزامی کنند تا هم بتوان به درک بهتر اعضا کمک کرد، و هم بتوان پس از قسمت‌های مهم سریال، خطبه‌های مهم مربوط به آن‌ها را از نهج‌البلاغه استخراج کرده و در قالب جزوه‌ای مدون، به آن‌ها عرضه کرد. پس از آن نیز می‌توان به بحث و گفت‌وگو نیز پرداخت. به این می‌گویند یک کار آموزشی - فرهنگی.

2. کتاب "علی و شهر بی‌آرمان" استاد حسن رحیم‌پور ازغدی از جمله کتاب‌هایی است که با صراحت تمام به مسائل اجتماعی روزگار حکومت علی(ع) و جامعه‌ی کنونی ما می‌پردازد. این کتاب که متن پیاده‌شده‌ی مصاحبه‌ی سیما با ایشان در شب‌های 18، 19، 20 و 21 ماه مبارک رمضان سال 79 می‌باشد، در 4 فصل زیر تبویب شده است:

+ حکومت آرمانی، حکومت شکست‌خورده نیست
+ اقتصاد اسلامی، اقتصاد انسانی
+ انقلاب در حکومت، بازگشت به اصول
+ آزادی، قرائت‌ها، خودی و غیر خودی

گفتنِ یک نکته هم خالی از لطف نیست؛ این‌که چنین مصاحبه‌ای در سومین سال حاکمیت اصلاحات بر ایران به طور زنده از سیما پخش می‌شد. مخصوصا آن بخش از صحبت‌ها که از صفحه‌ی 146 کتاب به بعد تحریر شده بسیار حساس و مهم جلوه می‌کرد. (دریافت کتاب)

پی‌نوشت 1: گشتی در وبلاگ‌ها می‌زدم که با مطالب خوبی مواجه شدم. یکی مطلبی بود با عنوان تصمیم محبوبه! که در وبلاگ بیرنگ خواندمش. خلاصه‌ی مطلبش همین دو سه خط است که گفت: "
از این به بعد (چه در ایام ماه مبارک و چه در غیر آن) سعی کنم جهت تعظیم شعائر و هم ثواب انجام کار خیر، از انجام آن در ملأ عام نترسم! حتی اگر موفق به انجام کار خیر هم نشوم، همین که ابهت این تفکر زائد که انجام کار درست در ملأ عام خجالت دارد، ریا می‌شود و... در ذهنم بشکند، کافی است."

مطلب دیگری بود از آقای روح‌الله رشیدی تحت عنوان شب احیای «دینِ حداقلی» کوتاه است در وبلاگ ابتدا ؛ البته باید قبل از این مطلب، مطلب اخیرشان را خوانده باشید: حزب‌اللهی‌ها مروجین «دین حداقلی» (+)

در چند وبلاگ هم خوانده بودم که از مخاطبین‌شان تقاضا می‌کردند به شماره 20000355 پیامک بزنند که خانم‌های آمر به معروف و ناهی از منکر را نیز در برنامه‌ی ماه‌عسل دعوت کنند؛ وبلاگ خورشید

دیگری هم یادداشتی از وبلاگ سفرنامه باران با عنوان درس نخوانم، چه کار کنم...؟!! پیرامون دخترانی که چهار تا شش سال از عمرشان را در دانشگاه‌ها می‌گذرانند و آن‌گاه
سایت‌ها و وبلاگ‌ها را می‌بینند که پر است از تکریم خانه‌داری و تقبیح شاغل بودن زنان و چه و چه!

برای او که باید باشد و نیست...! زهرا حیدری را هم بخوانید. داستان خدیجه‌های زمان ما است که روز به روز دارند زیادتر می‌شوند. با خواندن این نوشته به یاد مجموعه داستان غیر قابل چاپ سید مهدی شجاعی افتادم.

پی‌نوشت 2: اگر کسی خبری از دوست عزیزم مهدی ابراهیمی دارد، بنده را بی‌خبر نگذارد! این هم وبلاگش: قلم سرخ

پی‌نوشت 3: علی مطهری باز هم آب در آسیاب دشمن ریخت. (+) برادرم سید سجاد موسوی در وبلاگ یا قاضی‌الحق تحلیلی بر نطق جناب مطهری نوشته است.
  • سید هادی مصطفوی

از کوه، فقط کاهَش را نشان‌مان دادند!


از میان آن همه حرف، فقط ربّنای شجریان اهمیت داشت؟؟

هر سال ماه رمضان که می‌شود خیلی‌ها یادی از محمدرضا شجریان می‌کنند و آن "ربّنا"ی معروفش. حتی در مناظرات انتخاباتی هم یکی از کاندیدها از ایشان یاد می‌کند و حسرت پخش‌نشدن این نوا را در صداوسیما می‌خورد. در این روزها معمولا کمتر پایگاه خبری است که خبر "نظر رهبر معظم انقلاب در مورد ربنای شجریان" را در گوشه و کنار و یا متن پایگاه خود منعکس نکند. ( + + + + )

رهبری در اسفند سال 1370 در دیدار با اعضاى گروه ویژه و گروه معارف اسلامى صداى جمهورى اسلامى ایران‌ (+) به طور مفصل پیرامون بسیاری از گزاره‌های فرهنگی و معرفتی که مربوط به رادیو می‌شد سخنانی ایراد فرمودند که بخشی از آن نیز مربوط به ربنای محمدرضا شجریان بوده است. ایشان فرمودند:

«...البته همین دیروز یا پریروز بود که دیدیم بعد از اذان دعایى با لحن عربى خوانده شد که خوب و دلنشین بود؛ اما اگر بخواهند آن را بِکِشند، چیز مطلوبى نخواهد شد. البته استثناهایى هم وجود دارد؛ مثلاً آن «ربّنا»هایى که شجریان خوانده و در ماه رمضان قبل از اذان مغرب مى‌گذارند، یک کار هنرى است؛ یک کار حالى نیست؛ مناسب نیست که بعد از اذان، کسى بخواهد آن‌طور چیزى را بگذارد؛ نه، بعد از اذان، به نظرم مى‌رسد که همین صداى معمولىِ مسجدىِ ما بهتر و مناسب‌تر باشد.»

اشتباه نکنید! قصد بنده بازگویی نظر ایشان در خصوص ربنای شجریان نیست. رهبری در آن سخنرانی به چندین نمونه‌ی مهم دیگر نیز اشاره کردند که نمی‌دانم چرا کمتر رسانه‌ای به طور تحلیلی به آن‌ها اشاره کرده است. شاید برای شما هم جالب باشد ولی بخوانید نظر رهبری در خصوص روضه‌خوانی‌ها و سینه‌زنی‌ها در مراسم عزاداری ائمه(علیهما السلام):

«
مسأله‌ى دیگر، مسأله‌ى روضه‌هاست. روضه‌خوانى و سینه‌زنى باید باشد؛ اما نه در هر عزایى. این را بدانید که روضه خواندن و گریه کردن - آن سنت سنیه - مربوط به همه‌ى ائمه نیست؛ متعلق به بعضى از ائمه است. حالا یک وقت در جمع و مجلسى کسى روضه‌اى مى‌خواند، عده‌اى دلشان نرم مى‌شود و گریه مى‌کنند؛ این عیبى ندارد. اصلاً عزادارى‌کردن یک حرف است، روضه‌خوانى و سینه‌زنى راه‌انداختن یک حرف دیگر است. روضه‌خوانى و سینه‌زنى راه انداختن، مخصوص امام حسین است؛ حداکثر مربوط به بعضى از ائمه است؛ آن هم نه به این وسعت. مثلاً در شب و روز تاسوعا و عاشورا به‌خصوص، در شب و روز بیست‌ویکم ماه رمضان، سینه‌زنى و عزادارى و برپایى جلسات خوب است؛ ولى مثلاً در مورد حضرت موسى‌بن‌جعفر(علیه‌السّلام) - با این‌که وفات آن بزرگوار از وفات‌هاى داراى روضه‌خوانى است - من لزومى نمى‌بینم که سینه‌زنى بشود؛ یا مثلاً در سالگرد شهادت حضرت زهرا (سلام‌اللَّه‌علیها) مناسبتى ندارد که ما بیاییم نوحه‌خوانى و سینه‌زنى کنیم؛ بهتر این است که در آن موارد، شرح مصایب‌شان گفته بشود. شرح مصایب، گریه‌آور است.»

«...حتماً لازم نیست که عزادارى به همان شکل سنتىِ روضه‌خوانى باشد که اولش چیزى مى‌خوانند و بعد هم احیاناً آخرش دمى مى‌گیرند و سینه‌اى مى‌زنند؛ نه، شرح حال را بیان کنید؛ مثلاً یک نفر با بیان خوب و لحن محزونى، وضع زندان‌رفتن حضرت موسى‌بن‌جعفر را بیان کند؛ حوادث تلخ زندان را بیان کند؛ بعد شهادت حضرت را بیان کند؛ بعد مراسم تشییع را بیان کند؛ در این صورت هر کس که آن‌جا نشسته باشد، دلش نرم مى‌شود.»

و البته سایر نقطه‌نظرات ایشان در همان سخنرانی، پیرامون استفاده از موسیقی در مراسم عزاداری و تواشیح و اذان و... و هم‌چنین آشنا نبودن مردم با سیره‌ی اهل بیت و بررسی‌نکردن زندگی آن بزرگان به صورت تحلیلی، که ظاهراً بی‌مشتری مانده‌اند. این ضرب‌المثل را شنیده‌اید که «برخی‌ها از کاه، کوه می‌سازند.» اما این‌جا برعکس است. از کوهی به آن بزرگی فقط کاه آن را نشان‌مان می‌دهند و سپس از همان کاه، کوه می‌سازند!

انعکاس این مطلب در اول‌نیوز ، خبرنامه دانشجویان ایران ، نکات‌پرس و الف .

این مطلب را از روح‌الله رشیدی بخوانید: راه‌های مبارزه با اثرات روزه‌داری! (+)
  • سید هادی مصطفوی

همه چیز را امتحان کردید، این را هم امتحان کنید:

خواهی نشوی هم‌رنگ، رسوای جماعت شو!



می‌گفت ازدواج کنید تا نصف دین‌تان کامل شود. می‌گفت انقدر سخت نگیرید ازدواج را. می‌گفت حیف نیست جوان به این خوبی به سن بیست و هفت-هشت سالگی برسد و بعد ازدواج کند؟ می‌گفت بجنبید که هر چه بیشتر تأخیر کنید حساسیت بیشتری به خرج می‌دهید. می‎گفت مگر با نداشتن برخی وسایل و برخی چیزهای دیگر نمی‌شود متأهل شد؟ آخر چرا به فکر خود نیستید؟ چرا ول معطلید؟

این‌ها صحبت‌های همیشگی او با ماست. این چند وقت که برای به فرجام رساندن فریضه‌ی مقدس پروژه‌ی کارشناسی و کارشناسی ارشد در خوابگاه به سر می‌بریم، گاها شب‌ها مهمان ویژه‌ای هم داریم. او می‌آید و ما هم پشتش به نماز می‌ایستیم و اگر هم وقتی باشد - که هست - ساعتی را با او به بحث و گفت‌وگو می‌نشینیم.

غصه می‌خورد از این‌که اولویت‌های بچه‌ها عوض شده است. از این‌که روزها و شب‌ها به فکر همه چیز هستند الا خودشان! ناراحت می‌شود وقتی جوانانی سالم و سربه‌راه - البته بنده را نمی‌گوید - هنوز در دام تجرد مانده‌اند و به فکر رهایی از آن نیستند. دلش می‌گیرد وقتی زندگی خودش را که با نداشتن خیلی چیزها و البته با داشتن خیلی چیزهای دیگر - اولی مادی و دومی غیر مادی - شروع کرد، مرور می‌کند و اینک چهره‌ی ما را که از چند فرسخی، فریاد "من مجرد هستم" سر می‌دهد را می‌بیند.

چقدر نگاه‌هایش التماس‌مان می‌کرد... دلش می‌خواست همان لحظه برای‌مان به خواستگاری برود. می‌گفت به راستی این دانشگاه، چه به شما یاد داده که جرئت بیان چنین خواسته‌ای را به خودتان نمی‌دهید؟ می‌گفت که آیا تا به حال شده که پیش پدر و مادرتان از زندگی آینده‌تان بگویید و چیزی هم از آنان بشنوید؟ می‌گفت آخرین باری که غیر از مسائل مادی و برخی صحبت‌های روزانه با پدرتان صحبت کرده‌اید چند وقت پیش بود؟ تا کی می‌خواهید همین‌گونه مجرد باقی بمانید...؟

خیلی چیزهای دیگری هم گفت و هنوز هم می‌گوید. حاج آقا خیلی دلش صاف است. هر چه ببیند که به صلاح است می‌گوید. ما هم که فقط گوش هستیم!

***

خودتان و خودمان بهتر از همه می‌دانیم که علت اصلی این تأخیر چیست. یاد آن حرف دکتر عباسی افتادم که می‌گفت بچه مذهبی‌ها در همه چیز اگر خوب باشند اما در امر ازدواج چند جای کارشان کاملا جدی می‌لنگد! { نقل به مضمون } با خود فکر کنیم که چرا ما نیز باید به برخی از باورهای نادرست دامن بزنیم و... اصلا دلیلش چیست؟

اگر از پسرها بپرسی می‌گویند هنوز ارشد نگرفتم و هنوز سربازی نرفتم و کار پیدا نکردم و وضع مالی آن‌چنان مطلوبی هم ندارم و... تازه مگر در این دور و زمانه دختر خوب پیدا می‌شود؟؟ و اگر از دخترها بپرسی می‌گویند فعلا همسر دلخواه خودم را پیدا نکردم و قصد ادامه‌ی تحصیل دارم و نمی‌توانم به هر پسری اعتماد کنم و... تازه مگر در این دور و زمانه پسر خوب پیدا می‌شود؟؟

تازه راضی کردن انتظاراتِ بعضاً تعصبی و بی‌جای خانواده‌ها را هم که اضافه کنی آن وقت می‌بینی چقدر دشوار است کامل نمودن نصف دین!

معنویت‌زدایی از همه‌ی شقوق و ابعاد زندگی، مصرف‌گرایی در همه‌ی امور زندگی، خودمحوری در اصول و مبانی برنامه‌ی زندگی، توسل به فرهنگ پرورش تن جهت دوری از مسئولیت‌پذیری، ظلم خانواده‌ها به فرزندان، دل‌سوزی‌های بی‌دلیل پدرها و مادرها نسبت به فرزندان، تن دادن به تجملات - چه کم هزینه و چه پر هزینه -، پذیرش باورهای خرافی و غیر دینی، باور نداشتن قرآن و سیره‌ی اهل بیت(ع)، بی‌توجهی به طریق و چرایی جمع‌آوری ثروت و از آن مهم‌تر بی‌توجهی به چگونگی مصرف ثروت - حتی اگر حلال باشد -، فراموش کردن همسایگان و فقرا و تهی‌دستان، مادی پنداشتنِ امور معنوی، معنوی پنداشتن امور مادی و... همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا خروجی برخی رفتارهای به ظاهر دینی‌مان کاملا غیر دینی شود و این همان چیزی است که امروزه به وفور مشاهده می‌کنیم.

می‌دانم که از گفتن این‌ها، حرف جدیدی نزدم و جز دردِ سر، چیز دیگری عایدتان نکردم. ولی تفکر در این موارد بسیار راه‌گشا است. بارها و بارها چشم‌تان به بعضی کتاب‌های آموزشی با موضوعات توصیه‌هایی برای شروع زندگی مشترک، راه‌های مناسب برای ازدواج، مدیریت خانواده، ازدواج آسان و منطقی، همسر دلخواه شما، با چه کسی ازدواج کنم؟، چگونه همسرم را دوست داشته باشم؟ و... افتاده است. کتاب‌هایی که فعلا جهت بررسی‌شان فرصت نیست ولی همه‌ی آن‌ها به اندازه‌ی خود کوشیده‌اند راهی جدید جلوی پای شما قرار بدهند تا شاید با عمل به آن‌ها بتوانید به نتیجه‌ی مطلوب دست پیدا کنید. اما بنده یک راه دیگری پیشنهاد می‌دهم و آن هم این است:

خواهی نشوی هم‌رنگ، رسوای جماعت شو!

متأسفانه امروزه هم‌رنگ بودن با جماعت مصیبتی شده است برای ما. در همه‌ی امور، اول مردم را نگاه می‌کنیم و بعد می‌خواهیم خود را با آن تطبیق دهیم. کسی هست دلیل منطقی و عقلانی این رفتار را بگوید؟ و سؤالم این است که چرا مذهبی‌ها هم دچار این توهم باطل شده‌اند؟ { به عنوان مثال می‌گویند فلانی برای پسرش فلان چیز را در جشن عروسی‌اش هدیه داد، چرا من ندهم؟؟ زن به شوهرش می‌گوید فلانی در خانه‌اش فلان کالا را دارد، چرا ما نداریم؟؟ }

مذهبی‌ها هم اسیر این چراها شده‌اند. باید بدانیم دل‌کندن از داشته‌های مردم، ایمان قوی می‌خواهد. شاید این دل‌کندن، به قیمت رسوایی‌مان تمام شود، ولی یک مسلمان واقعی، شیرینی این رسوایی را با خوشیِ هم‌رنگ شدن با جماعت عوض نمی‌کند.
  • سید هادی مصطفوی


در این پست می‌خواهم کمی در مورد "زمان" حرف بزنم. البته فعلا فقط حرف می‌زنم. شیرمرد می‌خواهد عمل‌نمودنِ برخی حرف‌ها!

شما را نمی‌دانم، اما من که این‌گونه‌ام؛ مدام از به هدر رفتن "زمان" می‎‌نالم؛ مدام از کمبود وقت برای انجام کارهایم گله می‌کنم. این‌که مخاطبم در گلایه‌های این‌گونه چه کسی یا چه چیزی است خودم هم نمی‌دانم ولی هر چه هست گله دارم، گله دارم، گله...

دروغ نگویم؛ بیشتر از خودم رنجورم که چرا قدر "زمان" را ندانستم و مدام با خود می‌گفتم فردایی هم هست... امروزت را بچسب! با گفتن همین حرف‌هایی که بیشتر در ادبیات تن‌پروران شنیده می‌شود، خودم را فریب می‌دادم و نفس راحتی می‌کشیدم و ... دست آخر هم یک لیوان آب خنک نوش جان می‌کردم تا لذت تن‌پروری دوچندان شود.

دائم‌الذکر بودن به عبارت شریف «تن‌پروری چه کیفی دارد؟!» از خصایص رجال و اناث بی‌عمل است که با مراقبت و تداوم بر این اصل، بقای تن خویش را ضمانت می‌کنند و با گفتنش جانی تازه می‌گیرند.

"من" هم گاهاً یا خیلی گاهاً این‌گونه‌ام. البته بیشتر از "من" می‌گویم تا خدایی ناکرده به "تو" و "او" و "شما" و "ایشان" بر نخورد؛ وگرنه که همگی سر و ته، یک کرباسیم!

اگر بدانیم و بپذیریم که "زمان" یا به تعبیری "عمر انسان" یکی از بزرگ‌ترین و برترین نعمت‌های خداوند است تا هم او را عبادت کنیم و هم جز بندگی‌اش کار دیگری نکنیم، پس باید برای با برکت شدن این دارایی، شکرش را به جا آوریم. امام حسین(ع) فرمودند که: «شکر تو بر نعمت گذشته، زمینه‌ساز نعمت آینده است». یعنی "برکت‌یافتن" عمر انسان که نتیجه‌اش یک عمر بندگی خداوند می‌باشد، ماحصل شکر ما در ازای نعمت بزرگی چون "زمان" است.

این سخن پیامبر رحمت(ص) نیز چراغ راهی است تا موانع پیش روی‌مان را بهتر ببینیم و از آن‌ها به سلامت بگذریم: «در ایام زندگی، لحظه‌های الهی وجود دارد. در کمین آن فرصت‌ها باشیم و از آن استفاده کنیم، زیرا عمر محدود است و بیشتر از حد نخواهد بود».

باید توجه کرد که شرط تقدیر از این نعمت الهی، عبور از همان حس خبیث تن‌پروری است که اگر بتوانیم بر آن چیره شویم، نجات‌مان حتمی است. چرا که اکنون همه‌ی ما به همه‌ی این حرف‌های بسی ادبی و زیبا و خوش‌مذاق (کمی هم تعریف از خودمان کنیم، بد نیست!) داناییم، لیکن به قول استاد طاهرزاده تبدیل این دانایی به دارائی، برای‌مان دشوار است؛ اما بدانید که شرطش "پرهیز" از "یک‌جا نشستگی" است.

نمی‌شود گفت که نمی‌توانیم در زمره‌ی پرهیزکاران باشیم. اصلا کسی نشانه‌های پرهیزکاران را می‌داند؟ در میزان‌الحکمة از مولا علی(ع) نقل شده است که «پرهیزکار را سه نشانه است: اخلاص در عمل، کوتاهى آرزو و بهره‌گرفتن از فرصت‏‌ها». آخری را دوباره بخوان! بهره‌گرفتن از فرصت‌ها.

هر کاری کنیم، نمی‌توانیم این سه نشانه را از هم جدا کنیم؛ چرا که به گونه‌ای به یک‌دیگر مربوطند. کسی که مبتلا به مرض تن‌پروری شده است، بی‌شک چون زمان را از دست داده است و لذا از قافله عقب مانده است، و چون طعم سختی کار را نچشیده است، بی‌شک آرزوهای دور و دراز دنیایی به سراغش می‌آیند و رهایش نمی‌کنند. او نیز چون نه عملی دارد و نه تکلیفی، پس اخلاصی هم در کار نیست تا بگوییم در کارش مخلص است... در جایی دیگر - غررالحکم - روایتی از امام شیعیان است که می‌فرماید: «آرزوهایت را کم کن، اعمالت خالص می‌شود». ارتباط بین نشانه‌های مذکور را می‌بینی...؟

پس چه بخواهی و چه نخواهی باید اصلی به نام "اصالت لذت" را به فراموشی بسپاری و تن خود را به کار بگیری و شروع کنی به اقداماتی که حسرتش را می‌خوردی...

باور کن هنوز دیر نشده. فقط شرطش این است که اگر به این نتیجه رسیدی که باید جز حرف‌زدن، کار دیگری هم بکنی، نگویی «خب باشد، إن‌شاءالله از فردا». باید بگویی «به حول و قوه‌ی الهی از همین حالا». ممکن است تا فردا جناب عزرائیل به سراغت بیاید!

  • سید هادی مصطفوی