راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

1. این روزها خیلی درگیرم، درگیر آینده! آینده‌ای که قرار است همین روزها بیاید و من را درون گرداب‌های سهمگین خود غرق کند. آینده خیلی زود می‌آید و این من هستم که باید از پس همه‌ی مشکلات و موانع پیش رو بر آیم.

2. زندگی خیلی بیشتر از آنچه فکر می‌کردم شیرین است. احلی من العسل... و این واقعا یک شعار نیست. یک انگیزه است. یک عقیده است. شیرینی زندگی زمانی چشیده می‌شود که واقعا درکش کنی، با مشکلاتش انس بگیری و از ته دل به امید ساختنش گام برداری. حی علی الازدواج!

3. خیلی وقت است وضعیت کتاب‌خوانی‌ام رو به راه نیست. و این مسأله خیلی عذابم می‌دهد. امیدوارم کمی متعادل شوم.



  • سید هادی مصطفوی

و باز هم استاد مطهری

پیامبر اُمّــی

تا به حال این سؤال برای‌تان پیش آمده که پیامبر اکرم(ص) که تا پیش از آغاز رسالت، سواد خواندن و نوشتن نمی‌دانسته و اصطلاحا "اُمّی" بوده، آیا پس از رسالت، مواردی از خواندن و نوشتن توسط ایشان در تاریخ ثبت شده باشد؟

از خود و اطرافیان‌تان بپرسید آیا به چنین موضوعی اندیشیده‌اید و اینکه چه پاسخی به آن خواهید داد؟ آیا پیامبر پس از بعثت نیز همچنان امی و بی‌سواد بوده است؟ اصلا آیا تا به حال کتاب "پیامبر اُمّی" استاد مطهری را خوانده‌اید تا به لذت کشف این حقیقت عجیب دست یابید که پیامبر عظیم‌الشأن اسلام، پس از بعثت نیز (جز مواردی معدود که البته مشکوک به صحت‌اند) نه می‌خوانده و نه می‌نوشته است؟ پس اگر مانند دیروزِ من، این کتاب هفتاد صفحه‌ای را نخوانده‌اید، حتما به سراغش بروید و قورتش بدهید!

شرح مجموعه‌ی گل مرغ سحر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تحقیق، نتانی دانست

  • سید هادی مصطفوی

از شرم برادرم: اولین اثر منتشر شده از میلاد عرفان‌پور که این روزها به چاپ چهارم رسیده است. مجموعه رباعی‌هایی که درباره‌ی شهدای دفاع مقدس و همسران و فرزندان آن‌ها و نیز خاطراتی که از شهیدان در زندگی امروزی ما وجود دارد، سروده شده است. کتاب با این رباعی شروع می‌شود:

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست

یک مرد پر از کوه دماوند که نیست

یک مادر گریان که به دختر می‌گفت:

بابای تو زنده است... هر چند که نیست

سعی کنیم همیشه در کنار همه‌ی مطالعاتی که داریم، گریزی هم به شعر و شاعرانگی بزنیم. در شعر حقیقتی نهفته است که در هیچ کتاب و رمان و مجله‌ای نیست.

پی‌نوشت یک: دلم برای خواندن آثار سید مهدی شجاعی تنگ شده. امیدوارم بتوانم در همین نزدیکی‌ها بار دیگر کشتی پهلوگرفته را بخوانم.

پی‌نوشت دو: این مطلب هم در نوع خودش جالب است: زن باید خوشگل باشه

پی‌نوشت سه: 9 دی هم توقیف شد.

  • سید هادی مصطفوی

حی علی گمرک! حی علی واردات!

بسیار دیده شده که برخی رسانه‌های تازه به عرصه‌ی مجازی واردشده، احتمالا برای جلب توجه بیشتر و افزایش کلیک و بالارفتن رتبه آلکسای وب‌سایت خبری خود، اقدام به انعکاس خبرهایی مصور مبنی بر شیوع بی‌حجابی و قلیان‌سراهای مختلط و فستیوال‌های بومی مروج بی‌حیایی و... می‌کنند که: ای وای! مملکت از دست رفت!! ببینید اوضاع و احوال جوانان چگونه است و چطور مورد اصابت تیروترکش‌های تهاجم فرهنگی قرار گرفته‌اند!

با مروری بر محتوای این‌گونه خبرها، صرف نظر از چند عکس سانتال مانتالی از دخترها و پسرها، آنچه که اصلا به آن پرداخته نمی‌شود طرح این پرسش است که چگونه و با طی کردن چه فرآیند قانونی این همه لباس‌های مروج (به قول خودشان) بی‌حیایی و در کنارش اجناسی که جز در مورد مانور تجمل قابلیت استفاده ندارند وارد ویترین مغازه‌های جمهوری اسلامی می‌شوند؟!

گمرک جمهوری اسلامی پر است از اجناسی که تماما در صدد تکمیل فرآیند استحاله‌ی فرهنگی سرمایه‌داران غربی است ولی ما همه‌ی توجه خود را به چهارتا جوان مصرف‌کننده‌ی این اجناس دوخته‌ایم.

یادم می‌آید گزارشی تصویری از رسانه ملی پخش می‌شد که طی آن با خانم‌های محجبه در داخل پاساژها مصاحبه می‌کردند و می‌گفتند ما برای پیداکردن یک مانتوی مناسب باید صدتا مغازه را زیرورو کنیم تا بلکه یکی از آن قدیمی‌ها نصیب‌مان شود!

نحوه‌ی چگونگی وارادات این‌گونه کالاها به خاک ایران، سوژه‌ی مناسب‌تری برای این‌گونه وب‌سایت‌ها است.

حی علی گمرک! حی علی واردات!

  • سید هادی مصطفوی

برای خدا

بودن، تمامِ فلسفه‌ی زندگی نبود

ماندن به جز اشاعه‌ی مردانگی نبود

این شاهدان که خاطرشان نیک مانده است

باری؛ به جز برای خدا بندگی نبود


  • سید هادی مصطفوی

لذّت خواندنِ این کتاب در دهه‌ی فجر

مدت‌ها پشیمان بودم!

از این‌که چرا بیشتر با زندگانی امام آشنا نشدم؟ چرا تاریخ انقلاب را خوب نخواندم و چیزهای زیادی از آن دوران نمی‌دانم؟ این‌که آقا سید روح‌الله موسوی خمینی که بود؟ آن نوجوانی که در دره‌ی گل‌های زرد می‌نشست و با خدایش سخن می‌گفت؛ آن روح‌الله‌ای که می‌نشست کنار صاحبه خانم و روزگار گذشته و حال را از زبانش می‌شنید، از روح‌الله‌ای که چه حرف‌ها با قدس‌ایران نمی‌زد و به او قول می‌داد که قبل از انجام هر کاری، اول با او در میان می‌گذارد.....

و از هر آن‌چه از این نوجوانِ پُر از سؤالِ دردمند سر می‌زد و از او مرادی ساخت که می‌گفت مریدانم در گهواره‌‌ها خوابیده‌اند!

تا این‌که دومین جلد «سه دیدار»، شاه‌کار دیگری از مرحوم نادر ابراهیمی به دستم رسید.

جلد دومِ «سه دیدار» را حتما بخوانید؛ مخصوصاً خواندنش در دهه‌ی فجر خیلی می‌چسبد. زبانم از توصیف این کتاب قاصر است. نهضت ملی شدن صنعت نفت، ماجرای مصدق و کاشانی، رابطه‌ی امام با آیت‌الله بروجردی، ماجرای کاشانی و فدائیان اسلام، اولین ملاقات روح‌الله خمینی با محمدرضا پهلوی... عطر پیراهن روح‌الله... نگاه نافذ روح‌الله... کلام قاطع روح‌الله... لرزیدن پاهای محمدرضا...، دره‌ی گل‌های زرد، درخت سیبِ خانه‌اش در نوفل‌لوشاتو، انقلاب، اسلام، دوری از قدس‌ایران، دیدار اولش با ... این دیگر قابل وصف نیست...


وقتی همه‌ی این‌ حوادث و اتفاقات، با قلم نادر ابراهیمی نوشته می‌شود، حاصلش همین سه دیداری است که جان را به وجد می‌آورد و در نهایت می‌خواهد دلی سیر گریه کند.

بعد از خواندن کتاب... پشیمانی‌ام مضاعف شد.

پی‌نوشت:

1. یادداشت علی مُدق (فرزند شهید منوچهر مدق) درباره‌ی فیلم «دلتنگی‌های عاشقانه» را در تسنیم بخوانید.
2. علی سلیمانیان نوشت: «آقا سعیدِ» ما را چه شده است؟!
3. بچه‌های سفیر در پی درگذشت مادر شهید بروجردی مستند کوتاهی ساختند با نام مادر؛ حتما ببینید!
4. هم‌چنین ببینید مستند دو قسمتی صداقت امریکایی را که کار دیگری از بچه‌ی سفیر است.
5. سخنان آیت‌الله جوادی آملی در دیدار اسحاق جهانگیری با ایشان را حتما حتما بخوانید. (+)
6. محمد مهدی تهرانی را خیلی دوست دارم. او را پیش‌تر با مجله‌ی اصول‌گرا می‌شناختم و یادداشت‌هایش در رجا؛ می‌گوید الآن وقت سکوت نیست.
7. کسی می‌داند کوثرانه کجاست؟؟
8. پس از شیطنت فارس در نشر مصاحبه‌اش با آقا مهدی عزیز (عضو هیئت نظارت اتحادیه وزین جاد) مبنی بر علت حضور هیئت سه نفره وزارت علوم در دانشگاه تبریز، که هم نام این بزرگوار را اشتباه نوشت و هم از بین آن همه حرف خوب، سوسک‌های بدبخت را تیتر مصاحبه‌اش کرد، مازیار بیژنیِ دوست‌داشتنی هم یک کاریکاتوری درخور توجه کشید که البته سومین اشتباه را نیز او مرتکب شد و به اشتباه، نام دانشگاه تبریز را صنعتی (سهند) تبریز نوشت! (+)
9. رحمان صادقی عزیز از غیرت مردان می‌گوید و از ساپورت زنان. (+)
10. استاد رحیم‌پور ازغدی: اگر ایران بگوید انقلاب اسلامی غلط کرد، امریکا باز هم راضی نمی‌شود.
  • سید هادی مصطفوی

«مردی در تبعید ابدی» را هر چند دیر ولی بالاخره خواندم؛ کتابی درخور توجه و بسیار خواندنی که با شیوه‌ی نگارشیِ خاصِ نادر ابراهیمی - این نویسنده‌ی خوش‌ذوق ایران اسلامی - نگاشته و منتشر شده است.

این کتاب شرح زندگانی محمد صدر قوام شیرازی - صدرالمتألّهین - است که شرح حالش از کودکی تا نوجوانی، آن هنگامی که برای نخستین‌بار در سن هفده سالگی و در خلوتی شبانه در کنار شیخ بهاءالدین عاملی ایستاد و لب به سؤال گشود و ...

تا دوران جوانی‌اش که این مُلای بیست و چند ساله همراه با علمای برجسته و به‌واقع اهل علمِ آن دوران چون میرمحمدباقر استرایادی (میرداماد) و میر فندرسکی و شیخ بهاءالدین عاملی هم‌قدم می‌شود...

تا دوران پر گشودن ملا و آسمانی‌شدن روحش و تاب نیاوردنِ جامداندیشانِ خودمنجمدشده‌ی دگرگونی‌ناپذیر... تا دوران سنگ‌اندازیِ سنگ‌اندازان و تیراندازیِ تیراندازان و ناسزاگوییِ ناسزاگویان و گُر گرفتنِ آتش کینه و حسد علما و زُهّاد درباری که ملا هیچ‌گاه آنان را نبخشید...

و تا آن‌جایی که یک نگاه بر دهانِ مُرشدِ کامل - شاه عباس - است و نگاه دیگر، بینِ جلادانِ در کنارِ درِ مجلس ایستاده، تقسیم می‌شود تا افتخار به دار آویختن و یا گردن‌زدن و یا کور کردن و یا حتی بلعیدنِ این مجرمِ کافرِ از خدا بی‌خبر نصیب کدام‌شان خواهد شد...

و تا آن‌جا که مرشد کامل، از میانِ دو راهی که یکی را آن زاهدانِ ریاکارِ دل به دنیا فروخته‌ی طمّاعِ کینه‌توزِ کاسبِ درباری و دیگری را آن سه گوهر ناب جهان اسلام، پیش رویش نهادند، مشیِ «اعـــتـــدال» بر می‌گزیند و دستور به نفیِ بلدِ صدرالمتألّهین شیرازی می‌دهد...

تا خروج با عزت و آبرویش از اصفهان و آن‌گاه دست بانو را گرفتن و ساکن‌شدن در «کـَــهَـــک» و تحریر اسفار و رساله‌های گوناگون و تا آمد و شد چاپاران از اقصی‌نقاط جهان اسلام (حتی آندلس) در این روستای تا پیش از آن چاپار به خود ندیده... و درخشیدن ملا محمد صدر شیرازی در سراسر بلاد اسلامی...

تا دعوت مردم فارس از ملا محمد و دست آرزو به سویش دراز نمودن و تقاضای افتتاحِ مدرسه‌ی علمیه‌ی الله‌وردی‌خان به دست او... پس آن‌گاه دست بانو را گرفتن و با جمیع مریدان به شیراز ره‌سپار شدن که ملا برای حرف مردم، ارزشی قائل بود بسیار. می‌گفت «مردمِ مؤمن، بخشی از نور حق را در قلب‌های خود دارند».

این کتاب سرشار از خوش‌ذوقی نادر ابراهیمی است که به زیبایی هر چه تمام‌تر به شرح حیات ملاصدرای شیرازی پرداخته است که به زعم حقیر، خواندنش بر هر جوانِ اهل علمی، واجب است!

شادی روح نادر ابراهیمی، صلوات.



  • سید هادی مصطفوی

نگاه آخر صادق


نه تنها در جبهه و عملیات که حتی در لحظات اعزام هم مشخص بود که عده‌ای در حال وداع آخرند؛ طرز خداحافظی‌کردن‌شان، نگاه مادران‌شان و ...

مادرم می‌گفت: «وقتی صادق سوار قطار شد، فهمیدم دیگر بر نمی‌گردد! انگار صادق خودش هم می‌دانست، چون هی بر می‌گشت و نگاهم می‌کرد و باز خداحافظی می‌کرد».

گاهی با مادر در مورد صادق حرف می‌زدیم. از این‌که مدتی قبل از شهادت عوض شده بود. در خانه هم که بود سعی می‌کرد خوراکش مثل غذای لشکر باشد. در لشکر گاهی غذا کم می‌رسید و برای رفع گرسنگی، بچه‌ها خرده نان خشک می‌خوردند، چیزی که در شهر، آدم اگر صد روز هم بماند، به آن‌ها نگاه نمی‌کند.

حاج‌خانم می‌گفت: «در طول ده روزی که صادق در مرخصی بود، شبی نبود که بیدار شوم و او را در حال نماز نبینم». اصلاً عقل می‌گفت که امثال صادق، رفته‌رفته فاصله‌شان از زمین بیشتر می‌شود!


برگرفته از: نورالدین پسر ایران، فصل هفتم (پاسگاه زید)، صفحه 193 و 194

  • سید هادی مصطفوی