راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

راز 57

ملتی که عقب‌نشینی‌هایش را جشن می‌گیرد، دشمنش را به پیشروی ترغیب می‌کند.

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

"اشکانه" عین ناگفته‌های من است

نمی‌دانم چرا؟ ولی ظاهراً باید هر سال با یکی از این کتاب‌ها وارد دنیای دیگری بشوم و به آن‌چه که در فراموش‌خانه‌ی ذهنم انبارشان کرده‌ام، بیندیشم. آخر گاهی وقت‌ها یادم می‌رود که هستم و چه هستم و چه می‌کنم و با این دلِ کوفتی چه قرار است بکنم؟ گاهی آن‌قدر در بند دل می‌شوم و جز او هیچ‌کس و هیچ‌چیزی را نمی‌بینم، گاهی نیز دل‌زده می‌شوم و از هر آن‌چه که تا پیش از آن، دل‌بسته‌اش شده بودم، دل‌خور می‌شوم. دل است دیگر... چه می‌شود کرد؟


قصه‌ی دل‌بستگی ما به دل، حکایت دیگری است که البته گفتنش به دل شما نمی‌نشیند. برای همین چندان نه اهل دل‌نوشته هستم و نه اهل دل‌نوشته‌خوانی! چرا که همه‌ی این‌ها یک‌طرفه حرف دل‌شان را می‌زنند، بی آن‌که به دیگری فرصت تکلم بدهند. اما اشکانه این‌گونه نیست...

اشکانه، سید حسین را دوست دارد؛ سید نیز اشکانه را. اشکانه جانِ سید است و سید نیز جان او. «اصلا روحش از خمپاره‌ای که قرار بود به زودی شلیک شود، خبر نداشت. گروه‌بان عراقی هم فکر نمی‌کرد کسی آن دورها روی خاکریز نشسته باشد و به کسی فکر کند که دوستش دارد؛ به اشکانه...»

«اشکانه» بار دیگر مرا یاد منوچهر و فرشته انداخت. همان‌ها که وصف دل‌تنگی‌های‌شان را در اینک شوکران خوانده بودم و ... . یادم می‌آید فرشته را که به دانشگاه‌مان آمده بود... با این‌که همه‌ی حرف‌هایش را شنیده و خوانده بودم، اما باز برایم تازگی داشت. (+)

اشکانه به من فهماند که هستم و چه هستم و قرار است با این "دلِ از همه‌جا فراری" چه کنم؛ فهمیدم که در برابر حیای حسین و صبر و دل‌تنگی‌های اشکانه، غم از دست‌دادن مادر و به دنیا نیامدن فائزه هیچ هم نیستم، حتی سایه‌ی هیچ هم نیستم. اشکانه عجب معادلات دنیایم را بر هم زد که گویی بار دیگر متولد شدم و به خیال خام خودم، قرار است "سید حسینی" برای خودم باشم.

اشکانه عین ناگفته‌های من است از حقایقی که جز به اشکانه نخواهم گفت. اشکانه همان قصه‌ی دل‌تنگی‌های من است...

باور می‌کنی؟ نه! تا نخوانی و نبینی و لمسش نکنی باور نمی‌کنی. اصلا اشکانه باورکردنی نیست. اشکانه را زندگی باید کرد... (+)
  • سید هادی مصطفوی

یادداشتی پیرامون دو اثر فرهنگی


درخصوص زندگی و حکومت امام علی(ع)

1. سن و سالی نداشتم که سریال امام علی(ع) از سیما پخش می‌شد و من هم کنار اعضای خانواده‌ام مشغول دیدنش می‌شدم. سریالی که تا به حال، جز تعریف و تمجید، حرف دیگری راجع به آن نشنیده بودم. راستش را بخواهید صحنه‌های زیادی از سریال در خاطرم نمانده بود و بعدها هم موفق به دیدن مجددش نشدم، تا این‌که قبل از ماه رمضان امسال، تصمیم گرفتم دوباره سریال را ببینم.


وقتی قسمت‌های مختلف آن را می‎‌بینم - مخصوصاً از هنگام بیعت مردم با امام در مدینه، پس از قتل خلیفه‌ی سوم - لذت خواندن خطبه‌های نهج‌البلاغه برایم دوچندان شده است. خطبه‌هایی که تا به حال نخوانده بودم‌شان و درک‌شان هم برایم بسیار دشوار بود.

این‌که می‌گویم درک‌شان برایم دشوار بود نه به معنای خاصش، بلکه همین درک سطحی هم برایم میسر نبود. این‌که فلان خطبه پس از جنگ جمل یا صفین یا نهروان خوانده شد، درست؛ اما درک شرایط جامعه‌ی آن موقع، مخصوصا برخورد هر کدام از گروه‌ها و دشمنان و دوستان با امام چیزی نبود که در کتاب‌ها نصیبم شود. این سریال تا حد زیادی این توفیق را نصیبم کرد.

صحنه‌ها و دیالوگ‌های قبل و هنگام و بعد جنگ صفین، بسیار دیدنی و شنیدنی بود. از این قسمت‌ها بیشتر لذت بردم. صحنه‌های بیعت مردم مدینه با امام هم زیبا بود، فقط ای کاش آن خطبه‌ی حماسی امام را هم به نحوی در این بخش از سریال می‌گنجاندند. (خطبه 16 نهج‌البلاغه)

دَم داود میرباقری و همه‌ی 5200 نفری که برای این سریال، نقش‌آفرینی کردند، گرم!

پیشنهادی که می‌توانم ارائه بدهم این است که از آن‌جا که تأثیرگذاری فیلم و سریال بر ذهن و دل مخاطب بسیار زیاد است، به تشکل‌های دانشجویی توصیه می‌شود با برنامه‌ریزی و شکیبایی خود، دیدنِ این سریال را برای اعضای عادی‌شان الزامی کنند تا هم بتوان به درک بهتر اعضا کمک کرد، و هم بتوان پس از قسمت‌های مهم سریال، خطبه‌های مهم مربوط به آن‌ها را از نهج‌البلاغه استخراج کرده و در قالب جزوه‌ای مدون، به آن‌ها عرضه کرد. پس از آن نیز می‌توان به بحث و گفت‌وگو نیز پرداخت. به این می‌گویند یک کار آموزشی - فرهنگی.

2. کتاب "علی و شهر بی‌آرمان" استاد حسن رحیم‌پور ازغدی از جمله کتاب‌هایی است که با صراحت تمام به مسائل اجتماعی روزگار حکومت علی(ع) و جامعه‌ی کنونی ما می‌پردازد. این کتاب که متن پیاده‌شده‌ی مصاحبه‌ی سیما با ایشان در شب‌های 18، 19، 20 و 21 ماه مبارک رمضان سال 79 می‌باشد، در 4 فصل زیر تبویب شده است:

+ حکومت آرمانی، حکومت شکست‌خورده نیست
+ اقتصاد اسلامی، اقتصاد انسانی
+ انقلاب در حکومت، بازگشت به اصول
+ آزادی، قرائت‌ها، خودی و غیر خودی

گفتنِ یک نکته هم خالی از لطف نیست؛ این‌که چنین مصاحبه‌ای در سومین سال حاکمیت اصلاحات بر ایران به طور زنده از سیما پخش می‌شد. مخصوصا آن بخش از صحبت‌ها که از صفحه‌ی 146 کتاب به بعد تحریر شده بسیار حساس و مهم جلوه می‌کرد. (دریافت کتاب)

پی‌نوشت 1: گشتی در وبلاگ‌ها می‌زدم که با مطالب خوبی مواجه شدم. یکی مطلبی بود با عنوان تصمیم محبوبه! که در وبلاگ بیرنگ خواندمش. خلاصه‌ی مطلبش همین دو سه خط است که گفت: "
از این به بعد (چه در ایام ماه مبارک و چه در غیر آن) سعی کنم جهت تعظیم شعائر و هم ثواب انجام کار خیر، از انجام آن در ملأ عام نترسم! حتی اگر موفق به انجام کار خیر هم نشوم، همین که ابهت این تفکر زائد که انجام کار درست در ملأ عام خجالت دارد، ریا می‌شود و... در ذهنم بشکند، کافی است."

مطلب دیگری بود از آقای روح‌الله رشیدی تحت عنوان شب احیای «دینِ حداقلی» کوتاه است در وبلاگ ابتدا ؛ البته باید قبل از این مطلب، مطلب اخیرشان را خوانده باشید: حزب‌اللهی‌ها مروجین «دین حداقلی» (+)

در چند وبلاگ هم خوانده بودم که از مخاطبین‌شان تقاضا می‌کردند به شماره 20000355 پیامک بزنند که خانم‌های آمر به معروف و ناهی از منکر را نیز در برنامه‌ی ماه‌عسل دعوت کنند؛ وبلاگ خورشید

دیگری هم یادداشتی از وبلاگ سفرنامه باران با عنوان درس نخوانم، چه کار کنم...؟!! پیرامون دخترانی که چهار تا شش سال از عمرشان را در دانشگاه‌ها می‌گذرانند و آن‌گاه
سایت‌ها و وبلاگ‌ها را می‌بینند که پر است از تکریم خانه‌داری و تقبیح شاغل بودن زنان و چه و چه!

برای او که باید باشد و نیست...! زهرا حیدری را هم بخوانید. داستان خدیجه‌های زمان ما است که روز به روز دارند زیادتر می‌شوند. با خواندن این نوشته به یاد مجموعه داستان غیر قابل چاپ سید مهدی شجاعی افتادم.

پی‌نوشت 2: اگر کسی خبری از دوست عزیزم مهدی ابراهیمی دارد، بنده را بی‌خبر نگذارد! این هم وبلاگش: قلم سرخ

پی‌نوشت 3: علی مطهری باز هم آب در آسیاب دشمن ریخت. (+) برادرم سید سجاد موسوی در وبلاگ یا قاضی‌الحق تحلیلی بر نطق جناب مطهری نوشته است.
  • سید هادی مصطفوی

معرفی کتاب

چه کسی قشقره‌ها را می‌کُشد؟

از ویژگی‌های شگرف انقلاب اسلامی، حضور اقلیت‌های مختلف دینی از جمله ارامنه در صحنه‌های دفاع از انقلاب و نبرد با دشمنان ایران عزیز بوده است. کتاب "چه کسی قشقره‌ها را می‌کُشد؟" خاطرات آزاده‌ی سرافراز ارمنی سورن هاکوپیان می‌باشد که برای نخستین بار در سال 1390 توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. (+)


سورن 23 سالش بود که به اسارت نیروهای بعثی در می‌آید و به همراه خیل عظیم اسرا 26 ماه در پادگان بعقوبه‌ی عراق متحمل شکنجه‌ها و سختی‌های زیادی می‌شود.

این کتاب تنها بخشی از خاطرات سورن را برای‌مان بازگو می‌کند که همین مقدار نیز برای عبرت‌گرفتن کافی است. روایت دفاع تمام قد اسرا از جمله سورن از آرمان‌های انقلاب خصوصاً حمایت بی‌بدیل سورن از امام خمینی(ره) در مقابل آزار و اذیت فرماندهان وحشی عراقی واقعاً خواندنی است. آن‌جا که فرمانده‌ دیوانه‌ی بعثی، سورن را به خاطر سینه‌زدن برای امام حسین(ع) زیر مشت و لگدش می‌گیرد بر شگفتی ماجرا می‌افزاید...

و خدا می‌داند دخترش مینه‌لی در سال‌های اسارت پدر چه‌ها کشیده است...؟

شادی روح شهدای ارامنه‌ی هشت سال دفاع مقدس، شهید رایموند باغرامیان، شهید ورژ باغومیان و شهید وارتان آبراهامیان که نام‌شان در این کتاب آمده، صلوات.

  • سید هادی مصطفوی
بعد از اقامه‌ی نماز جماعت به سمت قفسه‌ی پر از کتاب مسجد رفتیم. قرار بود کتابی را از میان آن همه کتاب پیدا کنم و به دوستم مسعود بدهم تا بخواند. مسعود عاشق کتاب‌های خاطرات جنگ است. جنگ پابرهنه را به او دادم و خودم نیز طبق معمول به سراغ کتاب‌های سید مهدی شجاعی رفتم. گشتم و گشتم تا بالاخره پیدایش کردم. روی جلدش نوشته شده بود:

پدر، عشق و پسر

نمی‌دانم ولی همین‌قدر می‌دانم که هنگام خواندنش، گذر زمان را احساس نمی‌کردم. بیان بخش‌هایی از حماسه‌آفرینی حضرت علی اکبر(ع) در کربلا از زبان اسب حضرت... خطاب به مادرشان خانم لیلا.

راستش را بخواهید بند بند این کتاب مرا یاد روضه‌ی جان‌سوز حضرتش می‌انداخت که چند سال پیش از حنجره‌ی پر برکت حاج محمد رضا طاهری خوانده شده. (+)

آن‌چه که باعث تحسین هر چه بیشتر من به نویسنده می‌شد آن بود که برای تحریر این کتاب هشتاد و چند صفحه‌ای از 36 منبع دینی استفاده شد.

هم‌چنین بر خلاف سقای آب و ادب که پیش‌تر خواندمش، این کتاب اصلا اضافه‌گویی نداشت و همین ویژگی‌اش عطش خواننده را برای مطالعه‌ی ادامه‌ی ماجرا دو چندان می‌کند.

از خدای بزرگ، توفیق هر چه بیشتر استاد شجاعی در خلق آثاری این‌چنینی را مسئلت دارم.

  • سید هادی مصطفوی

یکی دو سالی می‌شود که با سید مهدی شجاعی آشنا شدم. شجاعی با قلمی خواندنی و نثری ناب، دل آدم را زیر و رو می‌کند. شجاعی را با رزیتاخاتون آغاز کردم و مخصوصاً در فصل آخرش که دفاعیات شجاعی در دادگاه بود.

برخی آثار دیگرش را هم خواندم. اما حقیقتاً هیچ‌کدام به اندازه‌ی کمی دیرتر در جانم نفوذ نکرد. راستی در این ایام، خواندن کمی دیرتر عجب صفایی دارد...

به آن‌هایی که هنوز سید مهدی شجاعی را در فرهنگ و هنر و ادب و خیلی چیزهای دیگر نشناختند توصیه می‌کنم تا کتاب حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند را بخوانند؛ مجموعه مقالات سید در نشریه‌ی نیستان که در حدود 17 - 18 سال پیش منتشر می‌شد و ... و دیگر نشد!

او سعی کرده دغدغه‌ها و دردهای فرهنگی خود را در سلسله مقالاتی کوتاه در نشریه‌ی نیستان ارائه کند که سادگی بیان و توجه به اصل "دینی بودن فرهنگ" هیچ‌گاه فراموشش نشده است.

"رسیدن به مقصود، تکلیف نیست" و "وداع! موقتاً یا...؟" از جمله مقالاتی است که می‌توان انگیزه و دغدغه‌ی اصلی سید را در عرصه‌ی فرهنگ درک نمود.

کتاب‌چه‌ای کوچک و کم‌حجم با محتوایی بس با ارزش مخصوصاً برای نسل جوان؛ حرف‌هایی که هیچ وقت کهنه نمی‌شوند...

شاید زیباترین و نو ترین جمله‌ی این کتاب، عبارتی بود که سید مهدی شجاعی از قول رضا برجی عزیز در بخشی از کتابش آورد:

اگر نی را بشکنند، حنجره باقی است...



غیر قابل چاپ اثر دیگر سید مهدی شجاعی است که شامل 9 داستان نه چندان کوتاهِ اجتماعی است که نخستین بار در سال 1384 منتشر شد. این کتاب را از آن جهت دوست دارم که صراحتاً برخی از مشکلات و معضلات شخصی افراد را که جنبه‌ی اجتماعی دارند در قالب داستان بیان می‌کند و عاقبت، خواننده می‌ماند و اندوه غریبی که با تمام شدن داستان بر دلش می‌نشیند.

اگر بخواهم توضیحی در خصوص داستان‌های نه‌گانه‌ی این کتاب بدهم بسیار طولانی می‌شود اما "چشم در برابر چشم" واقعاً از جنس همان داستان‌هایی است که دل آدم را زیر و رو می‌کند... کسانی که طاقتش را ندارند این داستان را نخوانند...

داستان آخر یعنی "غیر قابل چاپ" هم به نوعی دیگر از معضلات اجتماعی می‌پردازد که همان "فدا شدن اخلاق و تعهد و تخصص به پای هوس‌های شخصی و رانت‌های اداری - اجتماعی" است.



و اما سقای آب و ادب

شرح و توصیف چگونگی ذوب شدن حضرت أباالفضل(ع) در دریای عشق و محبت حسین(ع)...

از دو قسمت این کتاب خیلی خوشم آمد: یکی پاراگراف انتهایی بخش "عباسِ فرشتگان" که خبر حضور حضرت فاطمه(س) در استقبال از قمر منیر بنی‌هاشم به بهشت را بیان می‌کرد... و دیگری بند آخر کتاب که از زبان حضرت سقا بود که می‌فرمود: اگر حسین آن‌جاست که هست. پس چرا صدایش از این سمت به گوش می‌رسد. این صدا، صدای حسین است. صدای آشنای حسین است: ... فادخُلی جنّتی...

اگر نویسنده در بیان بعضی اتفاقات و توصیف برخی حالات، اختصار را رعایت می‌کردند، شیرینی مطالب کتاب، بیشتر بر دل آدم می‌نشست. لیکن سقای آب و ادب فوق‌العاده بود!

  • سید هادی مصطفوی

دموکراسی یا دموقُراضه

شنیده بودم  که بعد از ۵ سال انتظار، انتشارات نیستان توزیع رمان "دموکراسی یا دموقراضه" را مجدداً آغاز کرده است. رمانی که تا به آن لحظه فقط اسمش را شنیده بودم و... و بالاخره با خریداری آن شروع کردم به خواندنش.


 

رمان، بیان داستانی است از حکومت پادشاهی به نام "مَمول" که رو به موت است و وصیت کرده جانشینش باید توسط رعیت (=مردم کشور غربستان) انتخاب شود. مردمی که تا به آن روز طعم آزادی و انتخابات و "دموکراسی" را نچشیده بودند و حالا باید از میان ۲۵ فرزند ذکور پادشاه، یکی‌شان را انتخاب کنند و البته زمانی شادی‌شان بیشتر می‌شود که این انتخابات را باید هر دو سال یک‌بار انجام دهند! یعنی اگر از یکی خوش‌شان نیامد، می‌توانند در انتخابات دو سال بعد، دیگری را انتخاب کنند...

اما آن‌چه گفتنش در این عرصه بیشتر از روایت داستان اهمیت دارد، پرداختن نویسنده به ماهیت اصلی دموکراسی در جوامع امروزی است که به زعم وی خالی از لطف است. "دموکراسی"ای که فرقش با حکومت "دمو قُراضه" چندان زیاد نیست و نهایتاً باید برخورد با مردم مانند برخورد "دموقراضه" با رعیت باشد که مردم را ...

راستش از ادامه دادن عبارت قبل کمی شرم دارم ولی الآن که بیشتر می‌اندیشم می‌بینم که گفتنش اشکالی ندارد؛ چرا که بالاخره خواننده‌ی کنجکاو به سراغ کتاب می‌رود و می‌خواند که فرزند بیست‌وپنجم پادشاه مرحوم (همان دموقراضه) مردم را به مانند "گوسفندانی" پنداشته که باید فلان برخوردها را با آن‌ها داشته باشیم!

این کتاب را حتما بخوانید. اثری ماندنی از استاد عزیز "سید مهدی شجاعی".

  • سید هادی مصطفوی

تقوا؛ فعلی برای رسیدن تا خدا

 این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است که در قرآن کریم هم به صورت اسمی و هم به صورت فعلی آمده است. تقریبا به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده و یا از نماز و زکات یاد شده و حتی بیش از نام روزه از تقوا یاد شده است. در سایر آثار دینی خصوصا نهج البلاغه فوق العاده روی کلمه تقوا تاکید و سفارش شده است.

در نهج البلاغه خطبه ای هست طولانی به نام خطبه متقین. این خطبه را امیرالمؤمنین در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کننده ای از متقیان بکند. امام ابتدا به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولی آن شخص که نامش همام بن شریح بود و مردی مستعد و برافروخته بود قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد. امیرالمؤمنین(ع) شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان سخن را به پایان رسانید.

 مورخین نوشته اند که پایان یافتن سخن علی همان بود و قالب تهی کردن همام بعد از یک فریاد همان.


شبهه اول تقوا فقط پرهیزکاری نیست!

این کلمه از ماده " وقی " است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است. ولی تاکنون دیده نشده ( یا کمتر دیده شده ) که در ترجمه های فارسی، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند.

در ترجمه های فارسی ( اگر این کلمه را به صورت اسمی استعمال شود ) مثل خود کلمه " تقوا " و یا کلمه " متقین "، به پرهیزکاری ترجمه می شود. مثلا در ترجمه " هدی للمتقین " گفته می شود: هدایت است برای پرهیزکاران.

و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصا اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود، به معنای خوف و ترس ترجمه می شود. مثلا در ترجمه " اتقوا الله " یا " اتقوا النار " گفته می شود : از خدا بترسید یا از آتش جهنم بترسید.

البته کسی مدعی نشده که معنای " تقوا " ترس یا پرهیز و اجتناب است بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی، ترک و پرهیز است و همچنین غالبا صیانت و حفظ نفس از اموری، ملازم با ترس از آن امور است، چنین تصور شده که این ماده مجازا در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است.

و البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازا به معنای پرهیز و یا به معنای خوف استعمال بشود، اما از طرف دیگر موجب و دلیلی هم نیست که تأیید کند که از این کلمه یک معنای مجازی مثلا ترس یا پرهیز قصد شده. چه موجبی هست که بگوئیم معنای " اتقوا الله " اینست که از خدا بترسید و معنای " اتقوا النار " اینست که از آتش بترسید؟! بلکه معنای این گونه جمله ها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید. بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا " خود نگهداری " است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی " خود نگهداران ".

معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه های فارسی، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است؟!

به نظر استاد شهید مطهری تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک می کنند و هیچ عربی زبانی در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمی کند. شک نیست که در عمل لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی، ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد. همانطور که در ادامه خواهیم گفت فرق است بین نگهداری وترک. فرق است بین صیانت و اجتناب.


شبهه دوم ترس از خدا؟!

ممکن است این سؤال برای بعضی مطرح شود که ترس از خدا یعنی چه؟ مگر خداوند یک چیز موحش و ترس آوری است؟

خداوند کمال مطلق و شایسته ترین موضوعی است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست داشته باشد. پس چرا انسان از خدا بترسد؟

پاسخ این است که آری؛ ذات خداوند موجب ترس و وحشت نیست، اما اینکه می گویند از خدا باید ترسید یعنی از قانون عدل الهی باید ترسید.

کاملا به متن دعاهای زیر توجه کنید:

در دعا وارد است: ( یا من لا یرجی الا فضله، و لا یخاف الا عدله ) ای کسی که امیدواری به او امیدواری به فضل و احسان او است و ترس از او ترس از عدالت او است.

ضمنا در جایی دیگر آمده است ( جللت ان یخاف منک الا العدل، و ان یرجی منک الا الاحسان و الفضل ) یعنی تو منزهی از اینکه از تو ترسی باشد جز از ناحیه عدالتت و از اینکه از تو جز امید نیکی و بخشندگی توان داشت.

عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس آوری نیست. انسانی که از عدالت می ترسد در حقیقت از خودش می ترسد که در گذشته خطا کرده و یا می ترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند.

لهذا در مسئله خوف و رجاء که مؤمن باید همیشه، هم امیدوار باشد و هم خائف، هم خوشبین باشد و هم نگران، مقصود این است که مؤمن همواره باید نسبت به طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد. علی بن الحسین ( سلام الله علیه ) در دعای معروف ابوحمزه می فرماید: ( مولای اذا رأیت ذنوبی فزعت، و اذا رایت کرمک طمعت ) یعنی هرگاه به خطاهای خودم متوجه می شوم ترس و هراس مرا می گیرد و چون به کرم وجود تو نظر می افکنم امیدواری پیدا می کنم. این نکته ای بود که لازم دانستم گفته شود.


اما معنای تقوا؟

انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد، هرج و مرج بر کارهایش حکم فرما نباشد. لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوس های آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را " نگهداری " کند.

بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید.

تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود.

استاد شهید، تقوا را به دو نوع ضعیف و قوی تقسیم می نمایند.

نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگی های معاصی حفظ کند و از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه دارد، شبیه کسی که برای حفظ سلامتی خود کوشش می کند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد، سعی می کند مثلا با کسانی که به نوعی از بیماری های واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.

نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود می آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می کند و مانع می شود که آلودگی پیدا کند، مانند کسی که به وسیله واکسیناسیون نوعی مصونیت پزشکی در خود به وجود می آورد که حتی اگر در محیط آلوده و بیمار هم قرار بگیرد آن بیماری به او سرایت نمی کند.

در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته می شود فلان کس آدم با تقوائی است یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می دارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است. شاید علت پیدایش این تصور این است که از ابتدا، تقوا را برای ما " پرهیزکاری " و " اجتناب کاری " ترجمه کرده اند، و تدریجا پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به اینجا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می دهد، در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش می رسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقب نشینی کردن در نظرها مجسم می شود.

اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده می شود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان می دهد؛ سعدی در گلستان می گوید:

بدیدم عابدی در کوهساری * قناعت کرده از دنیا به غاری

چرا گفتم به شهر اندر نیائی * که باری بند از دل برگشائی

بگفت آنجا پریرویان نغزند * چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است. اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست، هنر در این است که در محیط لغزنده خود را از لغزش، حفظ و نگهداری کند. یا اینکه بابا طاهر می گوید:

زدست دیده و دل هر دو فریاد * هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش زفولاد * زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

شکی نیست که چشم به هر جا برود دل هم به دنبال چشم می رود ولی آیا راه چاره این است که چشم را از بین ببریم؟ ( همان تقوای نوع اول که ضعیف است ) یا اینکه راه بهتری هست و آن اینکه در دل قوتی و نیرویی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند. ( نوع دوم که قوی است ) اگر بنا باشد برای آزادی و رهایی دل از چشم، خنجری بسازیم نیشش زفولاد، یک خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه کنیم زیرا هر چه را هم گوش می شنود دل یاد می کند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه. پس بهتر است راه درست را برگزینیم.

  • سید هادی مصطفوی